خداروشکر امروز دیگه نه تب دارم نه
درد سینوس ها
دیشب قبل رسیدن اجی من دوش گرفتم و موقعی که رسید
من هنوز حوله تنم بود
دیگه موهام نتونستم خشک کنم
چون باید شام میخوردیم و...
من آش جو درست کردم
هرچقدر من در دوسال گذشته خوب کتاب خوندم
امسال روی همه عالم رو سفید کردم و هنوز با گذشت 9 ماه از سال
یه دونه کتاب نخوندم:((
کلی کتاب نصف و نیمه دارم که هیچ کدوم رو کامل نخوندم!
هنوز مودم پایین
اون غروب من همون لحظه که پست رو نوشتم
مهمانم زنگ زد ادرس پرسید!
از اون روزهاست که دلم میخواد هیچ کاری نکنم و تو رختخواب بمونم
دیشب حس باشگاه رفتن نداشتم یعنی
مثل هرشب وسایلم رو اماده نکردم!
یه روز میری سفر اونقدر کار و بار میریزه سرت و
که یه جورایی فرصت نفس کشیدنم ازت میگیره:(
البته من هنوزتوی این سه روز نیمه وقت کار کردم با شرکت!
اولا بگم آقای میم اصرار داره چند وقته منو ببره خونمون!