هیچ وقت برای فردی castbox رو با اسپل فارسی نفرستید عزیزان:)
دیروز دوستم ازم میپرسه که پادکست خوب سراغ داری؟
یه سری لینک بهش دادم
و...
بعد میگه باز نمیشه که
بهش میگم این برنامه رو دانلود کن من پادکستها رو بااین گوش میکنم!
اسپل فارسی!
کلی فحش فرستاده که خودتی و...:))
البته به شوخی!
ولی خوب واقعا کلمات قشنگی از آب در نمیاد:))
دیشب بازم بی خوابی زد به سرم البته دیگه دیشب با گوشی پر نکردم بی خوابی رو
نشستم فکر کردم فقط و گذاشتم ذهنم آروم بشه!
یه سری نگرانی دارم من فوبیای مرگ عزیزانم رو دارم و با کوچکترین مساله فکر میکنم ممکنه
از دستشون بدم.
و این قضیه خیلی روزانه منو آزار میده
همش فکر میکنم اگر مهاجرت کنم چی میشه؟
من کنارشون نباشم آخرین لحظات؟ اون وقت چی؟
باور کنید از اینکه خودم توی غربت بمیرم اصلا ناراحت و نگرانم نمیکنه!
و من همیشه برای هرکار پزشکی خودم تنهایی میرم
و یه عمل نیاز داره تیروئیدم سالهاست!
و من همیشه میخوام اینکارو تنهایی انجام بدم!
هرچند گاهی آدم نیاز داره کسی کنارش باشه
ولی واقعا من خودم تنهایی رو ترجیح میدم
شاید یه جوری ذهنیت ضعیف نباش و قوی باشه بر من حکومت میکنه.
دوستم نمیتونه با مرگ مادرش کنار بیاد
میگه شب وروز ذهنیت مادرش مردن بوده!
گفتم ببین سالمندها آینده ای جز مرگ جلوی خودشون متصور نیستند
و این طبیعی به مرگ فکر کنن وافسرده بشن حتی!
بالاخره مرگ میاد سراغ انسان ولی سالمندان نهایتا چقد قرار زندگی کنن؟
چندسال؟ ثانیه ها هم براشون مهم میشه یه جورایی یا نه به انتظار مرگ میشنن
تو الان باید فکر پدرت باشی ممکنه افسرده بشه یار سالمندیشو از دست داده
قضیه مرگ والد برای هر انسانی سخته حتی اونایی که با یکی از والدینشون اختلاف دارن!
خواهرت مجرد تحصیلات عالیه هم نداره و ازدواجم نکرده و چهل و خوردی سال سن داره
الان اون وضعیتش با توکه متاهله متفاوت اون که دانش اینو نداره علمی با قضیه کنار بیاد
کتاب بخونه فیلم ببینه به یه مرگ آگاهی برسه.
در ثانی تو همسرت کنارته میتونه بهت دلداری بده بعد مادری مسئولیت پذیری باعث میشه زودتر به زندگی برگردی.
نوع سوگ برای هیچ کدومتون شبیه هم نیست
فقط باید بهم کمک کنید این قضیه بگذره.
من هرکدوم از دوستام سوگی دارن تمام قد کنارشونم همیشه بیشتر از اون چه که باید!
چون میگم خودم فوبیای سوگ عزیز رو دارم. واز یه تایمی از دوسه سال پیش
برای کنار اومدن باهاش کنار دوستانی که سوگی دارن میمونم. هم حالتشون رو
میفهمم هم اینکه کمی به خودم آرامش میدم.
نمیدونم واقعا چطور میشه بااین قضیه کنار اومد.