پایان سفر 24 ساعته!

اولا بگم آقای میم اصرار داره چند وقته منو ببره خونمون!

یعنی اصرارش به این همراهی اونقدری بود این مدت که من 

به شوخی گفتم عزیزم اگر قرار خلاقی کنی بکن من چشامو میبیندم:)))

منکه چک نمیکنم شمارو اصن من از کجا بدونم شما چه میکنی

راحت باش:)))

پریروز که دیگه تصمیمم قطعی شد بابت اینکه برم خونه 

و یه سری بزنم و سورپرایز کنم مامان رو

به میم گفتم که من تصمیم گرفتم دوشنبه برم خونه که سه شنبه عصر برگردم

ساعت رفتنم پرسید گفتم حدود سه اینا میرم گفت با کی میخوای بری؟

گفتم راننده همیشگی زنگ میزنم که اون تایم بیاد دنبالم 

گفت یعنی من نبرمت؟ مگرقرار نشد من ببرمت خونه:

گفتم نوچ کی همچین قرار گذاشته؟

گفت من درخواست دادم شما هم زدی به مسخره بازی

دیگه دیدم تااین حد مصر هست منو ببره گفتم اوکی

قرار شد میم زودتر از سرکار بیاد خونه و همون تایم حرکت کنیم 

حالا من استرس گرفته بودم اقا از این کارا نکردم من 

درسته من با مرحوم تو طول دوستی ده سالمون یه سفر رفتم شمال حداقل اونم بعد ده سال!

اما با میم در حد همین دور دور و...

هی میگفتم خوب به مامان اینا بگم با کی اومدم؟

منکه با یه راننده مشخص میرم که اصلا همه کارای خانواده رو ایشون انجام میده

اصلا کجا پیاده شم کسی نبینه:)))))

خدایی ببین ما دهه شصتی ها هنوز چه ترس هایی داریم!

حتی دم چهل سالگی!!!!

خلاصه کل 24 ساعت به این فکر کردم چه سناریویی بچینم!

بعد چیدن سناریو  صبحم مثل همیشه رفتم باشگاه

و تمرینم سبک بود ده و نیم خونه بودم

ودوتا کیک هویج و دوتا کیک شکلاتی درست کردم

مامانم عاشق کیک هویج

بعد اجی و سامی هم شکلاتی

میخواستم برای تو راه خودم و میم هم کیک بذارم و برای صبحونه فردای میم

برا همین چهارتا کیک شد

کیک ها عالی شدن دیگه 

خونه رو جمع و جور کردم دستمال کشیدم اشپزخونه رو

و دوش گرفتم

میم هم از سرکار اومد

اقا اشتها ناهار خوردن نداشتم اصلا!

میم اومد گفت حاضر شو  دیگه بریم تا من برم اون یکی ماشین از پارکینگ 

در بیارم تو هم بیا دم در

 

هیچی دم رفتن ماشین پنچر شد:))))

اون موقع سرساعت یک هم پنچرگیری ها تعطیل تو این شهر

میم دیگه رفت یکی رو پیدا کرد زنگ زد و اومد پنچرگیری کرد 

و یکساعتی معطل شدیم بعد دیگه حرکت کردیم 

منم تو این تایم دوبار تماس گرفتم عزیزم بی خیال شاید خیریتی

بیا استراحت کن و من زنگ میزنم راننده بیاد دنبالم 

قبول نکرد نه من باید خودم ببرمت

دیگه منم قهوه گذاشته بودم تو تراول ماگ

چایی هم درست کرده بودم

میم ماشین درست شد زنگ زد اومد دنبالم راه افتادیم 

و چندباریم تو مسیر نگه داشت منظره های خوب رو 

و چایی و کیک و خوراکی اماده کرده بودیم خوردیم 

خیلی خوش گذشت با وجود خستگی 

ولی همسفر خوب و مهربونی

 نکته قشنگی که ازش خیلی یادم بود 

همین سعی کردنش که به من خوش بگذره 

و مثلا اگر جایی نگه می داشت 

نظر منو میپرسید 

و بعدش اینکه وسایل پذیرایی خودش میذاشت 

خودشم برمیداشت بعدش!

من محو عکس گرفتن و... میشدم 

ولی اون حواسش به من بود 

که چایی بخورم قهوه ام سرد نشه

خوراکیم بخورم 

ماه هم کامل بود نزدیکهای شهر ما

دیگه عالی بود همه چی

تو شهرمون هم یه دونه مخفی گاه داریم منو داداشی که میرم اتیش به پا میکنیم

و بزن برقص

دیگه فقط تونستم اونجا ببرمش چون اونجا هیچ موجود زنده ای نیست:)))))

بام شهر تقریبا 

بعد دیگه میدون دومی شهر من پیاده شدم 

و زنگ زدم به اجی برام آژانس بفرسته 

شوک بودنااااااااااااا

من گفتم یکی از دوستام میخواسته بیاد همراهش اومدم سورپرایزتون کنم

ولی تا میم رسید خونه من همش استرس داشتم تنها و خسته بود

خداروشکر هم خوش گذشت هم به خیر

دیگه جونم واستون بگه  خوش گذشت فقط یکم خسته شدم

هروقتی میرم یه سری کارا رو فقط من انجام بدم 

مثلا نصب بخاری هرساله و شصتشو و....

بعد اجی هوس کلوچه خرمایی کرده بود دلم نیومد صبح که بیدار شدم خمیرش اماده کرده

که ظهر درستش کنم 

تا ظهر هم درگیر سشتن بخاری و جمع بندی و نصبش بودم

و بعدم درگیر کلوچه ها شدم که ظهر باید حرکت میکردم که 4ونیم خونه باشم

خیلی خوب بود هم برای روحیه خودم هم مامان که بعد دوسه هفته رفتم خونه

دیگه خلاصه همیناااااااا

الان دوش گرفتم قهوه ام رو خوردم با کلوچه خرمایی خوشمزه 

نشستم پایی سیستم و کارای عقب افتادم

گفتم بازم این کارا کنم وسط هفته تعطیل کنم همه چی رو بذارم برم!!!

میم میگه بیا بریم بوشهر یه اخر هفته 

دوروزی رو بوشهر گردی کنیم 

گفته بودم میم عاشق بوشهر و فرهنگ بوشهر و معماری بوشهر؟

کلا میم عاشق هرچیزی که ربطی به بوشهر داشته باشه

من بیشتر وقتها باهاش با زبون خودمون حرف میزنم کیف میکنه:))))))

منم خوشم میاد از بوشهر

چرا که نه ولی باید ببنیم کدوم اخر هفته برا دوتامون مناسبه

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
مینا شین

ولی موحا من خیلی از اینهمه رعایت و احتیاطت حرص میخورم همیشه .

دوست دارم راحت بگردید کیف منید بابا دنیا دو روزه

 

بوس بهت

ما خودمونم خیلی حرص میخوریم! ولی میدونی خوب ما باید مطابق فرهنگ این شهر عمل کنیم

چون نمیخوایم گاو پیشونی سفید باشیم همین الانشم من به عنوان یه خانم مجرد غریبه 
توی این محله و منطقه کم زیر زره بین نیستم!
میم هم به عنوان یه مرد مجرد که پست اداری داره خیلی زیر زره بین هست بعدش بخاطر خانوادش و...
من که اصلا انرژی جنگیدن و .... بااین ادمها روندارم 
ترجیحم اینه یه رابطه بدون حاشیه و امنی داشته باشم که حالم باهاش خوب باشه
که همینطورم هست ما تمرکزمون رو خودمونه ولی گاهیم بخاطر این شرایط اذیت میشیم و حرص میخوریم

سارینا۲

سلام موجای عزیز

چه پست عالی و حال خوب کنی بود

منم عاشق بوشهرم

خیلی قشنگ و با کلاسه

اون درختهای نخلش

دریای قشنگش

جای من خالی اگه رفتی بوشهر

میگم من هر دو کیکت رو تا حالا پختم و عالی بودن

اگر یه موقع فرصت داشتی دستور پخت کلوچه خرماییت رو هم بذار. چون می دونم تو انتخاب دستور پخت با سلیقه ای میگم

 

سلام سارینا جان

لطف داری مرسی از احساس خوب و کامنتهایی همیشه خوبت
اره واقعا شهرهای جنوبی همه خوبن و به یه نوعی هرکدوم زیبا و دوست داشتنی هستن بخصوص بنادرجنوب
نوش جونت کیک ها 
کلوچه رو راستش همه ازم میپرسن ولی من اصلا به اندازه اعتقاد ندارم برای کلوچه و کوکی
و همیشه چشمی می ریزم 
یه چیزی شبیه کلوچه فومن هست 
یه بار که با اندازه گیری درست کردم حتما میذارم رسپی رو 

ناشناس

موجا عزیزم یه سوال برام پیش اومده. ده سال با اون مرحوم توی رابطه بودی یعنی با میم هم قراره همین شکلی توی رابطه باشی !؟ شما قرار نیست با هم ازدواج کنین؟

میدونم این سوالم شخصیه. ولی واقعا برام سواله

سلام ناشناس جان 

خوب ببین اولایه سوال مگه همه ی ادمها باید ازدواج کنن و بچه بیارن؟
دیدگاه من به مساله ازدواج شبیه بقیه نیس خیلی 
یعنی من اصلا به مساله ازدواج زیاد فکر نمیکنم!
ترجیجم بودن توی یه رابطه امن و سالم هست بدون فشار روانی یا روان رنجوری!
یه رابطه حال خوب کن! کم چالش!
با مرحوم قصدم ازدواج بود ولی واقعا میترسیدم و هربار بهانه میاوردم
تااینکه مشاور اخرم متوجه شد من نسبت به مساله ازدواج گارد دارم 
کلا چرا کسی رو معطل خودم کنم؟
در مورد ازدواج صحبت نکردیم من یعنی بحث رو در این موارد عوض میکنم
ولی هر دو ادم های بلند مدتی هستیم که باهم حالمون خوبه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان