افت فشار و کم خوابی

دیشب تا ساعت 4 خوابم نبرد و با خودم کلنجار میرفتم

و اضطرابم به حد بدی رسیده بود

دارو هم که من نمیخورم

به مربی هم گفته بودم بیاد دنبالم 

و کنسل نکردم 

دیروز امروزم با میم حرف نزدم و جواب تماسش رو ندادم 

اونقدری حالم بده تا ببینمش میزنم زیر گریه

بخاطر همین جوابش رو نمیدم 

حتی تا حدودی هم خشم دارم از نبودنش

صبح به سختی بیدارشدم ورفتم باشگاه

ولی کمبود خواب باعث شد افت فشار پیدا کنم و 

حالت تهوع و سرگیجه و فشار پایین باعث شد نتونم دیگه ست اخر رو بزنم

مربیم اجازه نداد

گفت حالت بده میترسم از حال بری

بهم گفت فقط باید بخوابی

و تا شنبه به بدنت استراحت بده

رسیدم خونه با زور از پله ها اومدم بالا

خونه میم رو میبینم بدتر دلم خالی میشه 

یه شیک پروتیین درست کردم و خوردم و خوابیدم تا یک

هیچ کاری نکردم امروز 

فقط خوابیدم و استراحت کردم 

الان پاشدم دوش گرفتم

میلی به غذا نداشتم 

به زور یه نیمرو درست کردم الان

خونه در حد وحشتناکی کثیفه 

ونیاز به تمیزکاری داره باید حتما سعی خودمو بکنم تمیز کنم خونه رو

تصمیم گرفتم تا میم برنگشته باهاش صحبت نکنم

این فاصله به نظرم لازمه 

هنوز منبع این حسم رو متوجه نشدم چی هست

من پاشم ببینم میتونم خونه رو تمیز کنم.

-------

تونستم انبوه لباسهای روهم تلمبار شده رو مرتب کنم 

و یه جاروی سطحی خونه رو بکشم

و اشپزخونه رو یه گردگیری سطحی کنم

خوب شد همینم خوبه به سختی انجامش دادم ولی تونستم 

چایی دم کردم عود روشن کردم 

دوش گرفتم

و شام هم احتمالا کته و جوجه بخورم که ناهارم دیروزم بود و میلی نداشتم

باید سعی کنم کارا استاد دیگه امشب نهایی کنم 

نصفش مونده که حتمالا تا قبل دوازده تمومش میکنم که فردا و پس فردا کارای شرکت رو تموم کنم.

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
سارا

به نظر من خیلی این رفتار بچگانه‌س.

طرف مقابل تو یه سفر کاریه! دوره ازت! و به جای اینکه تو هم براش حمایتگر باشی‌ تازه بیخود و بی‌جهت ازش فاصله میگیری و به اونم کلی اضطراب وارد میکنی که ذهنش رو درگیر و مشغول کنی که چی شده که ازش ناراحت شدی. چیکارت کرده؟!

به نظرم به جای این همه تراپی مراپی یه کم فکر کن واقعا این رفتار بالغانه هست؟ یا شبیه دخترای ۱۴ ساله‌س که تا دو روز دوست پسرشونو نمی‌بینن قهر میکنن باهاش :/

دیگه سفرشون از امروز کاری نیست 

و رفتن ترکیه تفریح!
میخوام یکم فاصله بدم به هردومون
به نظرم شما اصلا داری از روی صحبتهای سطحی خیلی ظاهری قضاوت میکنی
من حق دارم هر وقتی دوست دارم خلوت کنم
و الان روحم توان هندل کردن رابطه رو نداره!
اولویتم باید نجات خودم از این وضع باشه 
شما تاحالا درگیر حمله اضطرابی شدی؟
به اندازه کافی هم حمایتگر بودم براش. 

ناشناس

من حس می کنم وابسته شدی موجا جان

زمانی که میم هست انرژی بیشتری داری حتی خونه بهم ریخته ات اذیتت نمی کنه همه چی برات قشنگه...

ولی از زمانی که میم رفته گویا انگیزه ات کم شده...

نمیدونم شاید من اشتباه فکر می کنم 

وابستگی من طبیعی هست امروز و دیروز با تراپیستم صحبت کردم

مشکل من برگشتن حسم به پدرم هست و کم شدن خشمم نسبت بهش
برگشتن اضطرابم و ترس از دست دادنی که برای برادرم تجربه میکردم
دقیقا حس و حالم ریشه اش اینه
و گرنه دلبستگی ودلتنگیم برای میم غیرطبیعی نیست
اگر بود اغوشش میتونست پناه خوبی برای کم کردن اضطرابم باشه یا باهاش صحبت کنم درباره حسم ودرددل کنم همین.
مساله من الان میم نیست
اتفاقا دوست دارم ازش دور باشم الان که توی سفر تفریحی این دوسه روز

مینا شین

ای خدا چی شد به تو آخه اینهمه بهم ریختی ؟ 

ناراحتم این جوری پریشون میبینمت موجا 

طفلی میم هم خیلی گناه داره . قشنگ سفر زهر مارش شد . 

امیدوارم یه روز بتونی مدل سوگواریت رو مدیریت کنی یا نمیدونم یه جوری بشه با آرامش بیشتر باهاش زندگی کنی .

میبوسمت 

نمیدونم مینا همه چی یهویی شد

خشم فشار اجبار خونواده برای بودن در مهمانی 
و تولدی که اصلا دوست نداشتم گرفته بشه ویاداوری خاطرات خوشی که دردناک بود برام
نیت همه خوب و خیر بود واقعا و از روی عشق بود
ولی من واقعا روحم آماده نیست چیزایی که متعلق به داداشم بوده رو جایگزین کنم!
نه میم سفر زهرمارش نمیشه
مردها خوب بلدن خوش بگذرونن
ممنونم عزیزم از دعای خیرت
ان شالله 

سارینا2

سلام موجا

از بابت تسلیتت سپاسگزارم

بذار اینو بگم در مورد خودم، اولا که من معتقدم آدم بعد از دست دادن عزیزانش دیگه اون آدم شاد قبلی نمیشه حداقل تا یه مدت خیلی طولانی

تا به جایی غمش رو نمی تونه مخفی کنه شاید حدود ۶ ماه تا یک سال

ولی به نظرم بعدش باید غمش رو مخفی نگه داره و فقط در کنار کسانی که اونا هم همدردش هستن گاهی و نه همیشه ابرازش کنه

من متاهلم و همسرم موقع مرگ پدرم کنارم بود و همینطور بعدش و انصافا خیلی هوامو داشت. من واقعا توان یه لبخند کوچک رو حداقل تا ۶ ماه بعد مرگ پدرم نداشتم. قطعا بدترین روزهای زندگیم بود. ولی بعد از اون ۶ ماه که توان مخفی کردن غمم رو پیدا کردن و توان تنهایی غصه خوردن رو، دیگه سعی کردم همسرمو درگیر غم خودم نکنم. 

به نظرم خسته کننده میشه برای اون

و اینکه خودمم می دونم که باید زمان بگذره تا بتونم کنترل بیشتری به خودم به دست بیارم پس بهتره تا زمان نگذشته تا می تونم به روشهای مختلف ذهن خودمو منحرف کنم. تا جایی که میشه به پدرم و موارد مربوط بهش فکر نکنم. گاهی صدقه ای چیزی از طرفش و برای شادی روحش میدم. ولی دیگه الان سعی می کنم هر وقت غم بهم هجوم میاره نذارم منو برداره و با خودش ببره. سعی می کنم کنترلش کنم و به حالت عادیم برگردم

گاهی موفق نمیشم ولی بیشتر وقتها موفق میشم 

به نظرم سعی کن نذاری این حس بهت چیره بشه

مطمئنم روح برادر و پدرت هم راضی نیستن تو این همه اضطراب و ناراحتی رو تجربه کنی. من گاهی به مرگ خودم فکر می کنم و اینکه دوست دارم بعد مرگم بچه هام چطور باشن و به این نتیجه می رسم که دلم میخواد بچه هام مدت طولانی درگیر غم من نباشن. دلم میخواد بتونن شاد و پرقدرت زندگیشونو ادامه بدن. دوست ندارم افسرده و مضطرب باشن.

سعی کن به محض اینکه این غم میاد سراغت کنترلش کنی. خاطرات رو مرور نکن. روزهای سختو مرور نکن. به اینکه چی می تونست باشه و نشد، فکر نکن. اینجوری پدر و برادرت هم راضی ترن

فقط برات خوشحالم که قبل مرگ برادرت فرصت داشتی به احتمال نبودنش فکر کنی و به قول خودت همه چیز رو به صلح برسونی. من این شانسو قبل مرگ پدرم نداشتم و حس افسوس من بر حس غم من غلبه داره

مراقب روح و روان خودت باش

مسائل رو هم کمی سطحی تر نگاه کن اتقدر زیادی تجزیه تحلیل نکن

حتی اگه حس دلتنگیت به خاطر پدر و برادرت هم باشه ولی الان نسبت به میم حسش می کنی. به همون شخص ابرازش کن نه اینکه تازه برعکس رفتار کنی و بهش محل نذاری

کاری کن رابطه برای هر دوتون جذاب باشه. اجازه نده این تجزیه تحلیل ها رابطه رو خراب کنه

و اینم بکم حس دلتنگی نسبت به شریک عاطفی خیلی عمیق تر و شیرین تر از حس دلتنگی نسبت به اعضای خانواده اس

تو این حسی که الان برای دلتنگی میم داری اگر از پدر یا برادرت مدت طولانی دور می شدی در زمان زنده بودنشون، به این اندازه عمیق نمی شد

به نظرم حداقل ۸۰ درصد از دلتنگیت دقیقا مربوط به خود میم هست و نه عزیزانی که از دست دادی

اتفاقا به نظرم با ابراز این حس، رابطه رو می تونی محکم تر و عمیق تر کنی و نه با قطع ارتباط و عدم ابرازش از اون فرد دور بشی

البته بازم هر طور خودت صلاح می دونی

من دارم زندگیت رو از دور می بینم شاید همه چیز رو نبینم

موفق باشی

 

بقول دکتر شکوری بعد از سوگ

دیگه شادی عین یه غذایی میشه که روش سلفون کشیدن!
دیگه هیچی عین سابق نمیشه 
و قرار هم نیست ما فراموش کنیم
من ازش فرار نمیکنم
میذارم هر چند وقت یکبار این درد بیاد  وبره 
تااینکه فاصله اومدن و رفتنهاش بیشتر بشه 

نه برای من فرقی نداره دلتنگی برای خانواده ام و شریک عاطفیم 
چون هرکدوم در زندگی من جایگاه خودشون رو دارن 
مثلا من نمیتونم میم رو جایگزین پدر و برادرم کنم!
نقششون خیلی متفاوته!
و یا اینکه اونو الان جایگزین مامانم کنم که ازم دوره!
در مورد سوگ برادرم خوب حسرت یا پشیمونی ندارم
 یا عذاب وجدان
من فقط دلتنگشم 
و این مهمونی اخیر مداوما جای خالیش رو بهم یاداوری کرد!

سما

سلام

من همیشه میخونمت موجا جان ولی قبلا کامنت نذاشتم

خیلی برام عجیبه که اینهمه کنکاش میکنی در مورد حسات.خب به نظرم طبیعیه ادم کسی رو دوست داره ازش دور باشه دلتنگش بشه و از نبودنش کلافه بشه.چرا اینقد همه چیزو پیچیده اش میکنین شماها

همه چیز که با دودوتا چهارتای علم روانشناسی قابل تفسیر نیست.بعضی وقتا باید راه دلو در پیش بگیری.اینقد منطقو ورد روابط میکنیم که به بن بست میخوریم

اخه اون بیچاره تو سفر همش نگرانه که چی شده باز جوابشو نمیدی سفر زهرمارش میشه

خیلی برام عجیبه کارات واقعا!!!

ازیاد به تراپیست وابسته بودن ادم رو از مسیر درست و حساش دور میکنه

میدونم که قطعا از کامنتم خوشحال نمیشی ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم

موفق باشی

مرسی سما جان ممنونم که از حالت خاموش دراومدی

یکی از علایق من واقعا اشنا شدن با مخاطبهام هست
بله این یه مشکل هست ولی یکی از عوارض تراماهای کودکی 
و ADHD بودن هست 
من به نظر شما وبقیه احترام میذارم و کلا مدلم اینطوری نیست که از هرحرفی ناراحت بشم
هرکسی تورو با توجه به فیلترهای ذهنی خودش قضاوت میکنه 
و طبیعی این اختلاف نظرها.
بازم ممنونم از نظرت سماجان

سایه نوری

سلام سلام

موجا جان،، تازه تازه باهات آشنا شدم و خوشحالم چون این روزها حسابی باز هوای وبلاگ خوندن دارم اما وبلاگی که به دلم بشینه پیدا نمیکردم.. 

مینا باعث این آشنایی هاست  ممنونم ازش 😊

 

سلام سایه جان

خوشحالم از اشناییتون
خوشحالم که مجدد به وبلاگ خونی روی آوردی 
ممنونم از مینایی بابت معرفی من عزیزم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان