آن یکی خر داشت پالانش نبود...!

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت چون باید رفت.....

آن یکی خر داشت پالانش نبود...!

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت چون باید رفت.....

آن یکی خر داشت  پالانش نبود...!

موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!

محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندها
پنجشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ

عدم اطمینان!

به شرایط اعتمادی ندارم!

 همش حس میکنم که در یک عدم اطمینان بزرگ هستیم

همه این آرامش یهویی یک هاله فیک بیش نیست

 

امیدوارم اشتباه کنم 

و این حس ششم و تحلیل از ناشی از اضطرابی باشه که این مدت کشیدم

دیروز یکی از شومیز صورتی هایی خوشگلم خراب شد:(

من کلا زیاد لباس سفید میپوشم خیلی رنگ سفید و نباتی و کرم رو دوست دارم 

یعنی یهو میبینم از این همه خریدی که کردم 

باز رنگ سفید برداشتم:)))

میم سر این مورد همیشه بهم میگه تو همه لباسهات چرا رنگهای سفید و کرم ونود؟ مگه رنگی دیگه تو دنیا نیست:)))

هرچیم رنگهای دیگه بخرم میره گوشه کمد و کمتر استفاده میشه

لباسهای سفید رو انداختم تو ماشین گفتم خوب این شومیز صورتی حریر هم با اینا میشورم دیگه چیزیش نمیشه 

اما سفیده کننده بخشی از استین و جلوی لباس رو رنگش رو برده بود

الان دارم فکر میکنم خوب من اینو خیلی دوست دارم بیام به جاهایی دیگه این لباس هم رندوم سفید کننده بزنم که ابروبادی بشه:))))

میم میگه این تلاشت برای احیای همه چیز های از دست رفته رو هم دوست دارم هم ندارم 

گاهی انرژی بی خودمیذاری!

اینو راست میگه 

گاهی یه مرده رو زنده میکنم گاهی هم نمیتونم بپذیرم اون موضوع تموم شده مرده و نمیشه احیاش کرد!

دیروز که شرایط کاری کمی عادی شد

و گفتم خوب عصر میرم قدم میزنم هرچند اینجا عین جهنم گرمه و گردوخاکی

میم رفته بود کافه پیام داد چقدر اینجا جات خالیه

دلم کافه قدیمیون رو خواست ولی هربار ازش رد میشم دوست ندارم دیگه برم

چون یه تایمی پاتق من و ساقی بود و روزهای بدی رو اونجا قرار میذاشتیم تو یه بحران بدی گیر کرده بودیم 

و برام خاطره روزهای بد و مضطرب و سخته 

دیگه دیوارهای سبز و تابلوهای دست ساز اون کافه حالمو خوب نمیکنه حتی گلهای قشنگش!

 هروقت از کنارش رد میشم قدم میزنم

حس خوبی ندارم بهش 

 

پاشدم زدم بیرون و اتفاقا ساقی زنگ زد بهم 

گفت حس میکنم خوب نیستی گفتم نبایدم باشم 

شاید برای بقیه این جنگ، صرفا جنگ بود اما برای من هم کار بیشتر بود هم جنگ هم در معرض اخبار بد قرار گرفتن

و اسیب بیشتری از بابت این موضوع دیدم حتی فرصت نگران شدن برای سلامتی و امنیتم نداشتم 

گفت میدونی تو همیشه بهترین تصمیم ها رو میگیری یعنی خوب میتونی اوضاع داغون مدیریت کنی 

تصمیم درست انتخاب کنی نمیدونم این از عاقلیت میاد یا از قدرت تحلیلت

میم هم همیشه اینو میگه

گفتم نه واقعا اینطوری نیست که من همیشه تصمیم درست رو بگیرم شاید تصمیم درست رو برای دیگران بهتر تشخیص میدم

صرفا چون ذهنم تحلیل محور و دیتاهارو جمع میکنه خوب این عادتشه 

اما برای زندگی خودم مثل همه ی ادمهای دیگه اشتباه میکنم یه مسیرو غلط میرم و...

به هرحال هرادمی خودش خوب میدونه چه باگ هایی داره دیگه 

 مثلا من میتونم بدون اینکه با یک زوج حرف بزنم تشخیص بدم رابطشون خوبه یا بد! عمیق یا سطحی

چطور؟

مثلا میرم خرید یه زوج میبینم از بابت اینکه اقا در خرید چقدر مشارکت میکنه؟ چقدر خانم و اقا برای انتخاب نظر همو میخوان؟

موقع حساب کردن اقا منفعل یا خانم؟

نگاهی که بهم دارن؟

اینکه تو برداشتن کیسه های خرید چقدر اقا با خانم همکاری داره و بلعکس؟

میتونم با یه نگاه سطحی بخشی از رابطه اون دوتا فرد رو حدس بزنم 

کار سختی نیست!

اینکه تشخیص بدی دوستت داره تو زندگیش تصمیم درست میگیره یا غلط هم مشخص دیگه کافیه یه بازه شش ماه 

از تصمیماتی که گرفته و عملکردش رو ببینی 

 

 

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴/۰۴/۰۶
موجا ...

نظرات  (۵)

۰۶ تیر ۰۴ ، ۱۱:۴۰ 💕 پسر خوب 💕

دقیقا منم وقتی چیزی خراب میشه تا ته ته تهش میرم، یا بالاسرش فاتحه میخونم یا بالا سرش جشن میگیرم

پاسخ:
به نظرم این روش حسرت کمتری همراه داره در زندگی
۰۶ تیر ۰۴ ، ۱۷:۰۲ نیمه سیب سقراطی

ساکی ک برای جنگ جمع کردم هنوز گوشه اتاقه و بهم زل زده... دست و دلم نمیره جمع و جورش کنم...

 

برعکس من ک از رنگ کرم فراری هستم، حس میکنم بهم نمیاد :/ همش هم لباس‌های کرم هدیه میگیرم و همه رو میبخشم :)) 

پاسخ:
برای منم:((( هنوز دست و دلم به باز کردن ساک نرفته چون ذهنم میگه بازم در راهه!
من همه لباسهام روشن تقریبا  اگرم کرم نباشه نود هست 
فقط مشکلش اینه ایقد هوای جنوب الوده و خاکیه
تا میپوشی میری بیرون و مهمونی باید سریع بشوری:)

وای من کل کمدم مشکی و تیره س 

از بچگی فقط لباس مشکی دوست داشتم 

البته عید امسال یه کت زیتونی خیلی خوشگل دوختم واسه خودم که خیلی به خودم تنوع دادم

امیدوارم لباست خوب بشه. 

من چون از اول جنگ نت ملی شد و کلا گوشیو انداختم دور و سمت تلویزیون هم نرفتم و روز اول جنگ از مسافرت برگشته بودم زیاد حال و هوام خراب نشد تو این تایم. حتی وقتی میرفتم پیاده روی بالای سرم پر پهباد و پدافند و جنگنده بود ولی صرفا نگاه میکردم و رد میشدم. جدی نبود برام نمیدونم چرا😐

پاسخ:
منم قبلا اینطوری بودم فقط رنگ مشکی جذبم میکرد اما بعد فوت داداش از مشکی زده شدم و کلا کمدم پراز رنگه و این جسارت خودمو دوست دارم که همه لباسهام روشن😅
من نگران خودم نبودم دروغ چرا وقتی همکارام که ایران نیستن فیلمهای شهرخودمو میفرستادن نگرانم بودن من نگران مردن نبودم ولی تو اخبار جنگ بودن و درمعرضش بودن و تاثیری که روی شغلم داشت یه جورایی انگار تو یه گیم بودم که ادمها جدی جدی داشتن میمردن و گیم آور میشدن و نگم چقدرعذاب اور بود و ناراحتت کننده ترین بخشش امیدو و ارزوها وتلاشت بود که داشت پودر میشد میرفت هوا. تاسیسات و زیر ساختهایی که پودر میشد و آیندگان هم باید تانوانشو بدن اینکه چقدر جنگ روی سرنوشت ادمهایی که هستن و ایندگان موثر برای من عذاب اور بود
۰۸ تیر ۰۴ ، ۰۸:۱۸ 💕 پسر خوب 💕

آره حسرت خیلی کم

پاسخ:
:)

متاسفانه بازنده جنگ فقط مردم معمولی هستن

پاسخ:
دقیقاااا همیشه بازنده جنگها مردم عادی بدون رانت هستن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی