روز هفتم از جنگ!
دیشب هم با دست درد و انگشت درد شدید به زور ملاتونین خوابم برد
یه سری نرمش انجام دادم ولی به شدت مفصلهای انگشتام درد میکنه
و ملتهب
که بخاطرطولانی مدت کار کردن و تایپ کردن و پاسخ این و اون دادن و گوشی به دست بودن
و لپتاپ به دست بودن
حقیقتا دیشب فهمیدم تنهام
و جنگ شده نترسیدم
ولی انگار با قطعی نت و تازه متوجه اوضاع شدم
یه جورایی وقتی تو اون حالت اضطراب و اخبار و... بودم
داشت برام جنگ عادی میشد
تو اون فاز بودن داشت برام عادی میشد
که دیشب که ارامش خونه رو دیدم
فهمیدم این چندروز چطور گذشت اصلا
حتی نمیدونستم امروز چندشنبه است
تا مریم پیام داد که امروز رسیدن و به سختی از تهران زدن بیرون
و الان شد یک هفته!
واقعا برق از سرم پرید
یک هفته است؟ خواب و خوراک نداشتیم؟
بچها میدونم همه خشمگین هستین
میدونم که درد دارین
میدونم ترسیدین
میدونم مضطربین
ولی اینکه دیدگاه سیاسی همدیگه رو به این ماجراها بدونیم حقیقتا
تاثیری توی شرایط نداره
اصلا لزومی نداره باهم سراین چیزا بحث کنیم
مهم اینه کنار هم بمونیم
ما فقط یه دشمن نداریم این یادتون باشه
فقط کافیه تاریخ رو خونده باشین
ماجراها رو کنار هم چیده باشین
هیچ کس نمیدونه چی میشه
فقط امید داریم بهتر بشه امیدمون اینه درست بشه جنگ تموم شه
امروز سعی کردم قهوه رو تو موکاپات درست کنم که بوی قهوه توی خونه بپیچه
نیمرو رو با کره درست کنم که بوی کره تو خونه بپیچه
این که حس های پنگانه اتون رو توی این شرایط فعال نگه دارید
بویایی وبینایی چشایی لامسه و... اینا مهمه
سیستم عصبیتون از فاز بقا درمیاره هرچند برای چند لحظه
گفته بودم هرچی دوست دارید میتونید کامنت کنید حرف بزنید باهم
ولی اگر میخواید دیدگاه سیاسیتون بگید یا خشمتون رو
نخواید که بهم انگ بزنید
خبر بدید از شهرهاتون که در چه حالید؟
من دیدگاهم فرق میکنه
من فکر میکنم همه ی اینا قسمته، قسمت ماست که جنگ این مدلی رو ببینیم، یه جور امتحانه، که میجنگیم یا نه، که میترسیم یا نه، که لحظه ای به مرگ فکر کینم، به اینکه کیا رو اذیت کردیم و کیا رو رنجوندیم، به اینکه کیا رو از دست دادیم و کیا رو داریم...
به نظر من همه چی هم دست ما نیست...
البته میتونست جنگ نباشه ها...