خوب من برگشتم خونه خودم
خداروشکر حال جسمیم خوبه
و خونه هم مرتب بود
یعنی وقتی من رفتم بنگاه آجی و مامان خونه رو تمیز و مرتب کرده بودن
ولی خوب تا اومدم چایی دم کردم و سرویس رو تمیز شستم وضدعفونی کردم
بعدم ولوو شدم تو تخت و قسمت اول فصل 5 لوسیفر رو دیدم و بعدم رفتم بیرون قدم زدم
و برگشتم خونه رو جارو تی کشیدم .شامم کتلت داشتم مامان گذاشته تو یخچال که من برمیگردم
غذا داشته باشم
جدایی سختش بود گریه کرد میگفت بهت عادت کردم توی این یک هفته
خودمم تو راه بغض کرده بودم.
دوست داشتم بیشتر بمونم اما فردا کلی کار دارم و زبانمم مونده
این مدت اصلا تمرکز نداشتم دوماه وقت دارم که بتونم کار دیگه ای پیدا کنم
رییسم اصلا دوست نداره منو از دست بده ولی خوب چه کنه؟
نمیتونه دور کاری بده بیشتر از این
اگر سین میموند خوب بود واسه من!
اما خوب چه میشه کرد ببینم چی پیش میاد؟
خونه داداش اینام اومده بودن و مهسا قشنگ مخ منو خورد:)
خیلی خودکار رنگی هاش دوست داشت و چشم ازش برنمیداشت
زن داداشم گفت لاغر شدی خیلی زیاد صورتت بخصوص و بالاتنه ات
راستش چن وقته موهام رو رنگ نکردم منم کلا موهام سفیدن از 18 سالگی اینطوری شده
تو فکر بودم دیگه رنگ نکنم و بذارم همینطوری بمونه
چون یک طرف از موهام کامل سفید هست و طرف دیگه جوگندمی
من خودم عاشق مردهایی هستم که موهاشون اینطوری:)
حالا نمیدونم اگر این حس رو به دیگران نده که من افسردم و حالم بده
باهاش مشکلی ندارم چون من از سن کم رنگ میکردم که مشخص نباشن
شاید این حس رو به خانواده القا کنه
داداش رو زنگ زدم بنده خدا گوشیش هم ال سی دیش سوخته خیلی یهویی
ناراحت شدم اون از کولرها این از گوشیش
گفت عصبی شدم زدم با بچها و خانمم بیرون داریم میریم سفر دوسه روزه
گفتم کار خوبی کردی ان شالله تنتون سالم باشه
این داداشم واقعا دست به خیر
تو بیمارستان حتی غذاش رو نمیخوره میده فقرا سهمیه کنسرو ... هم همینطور
تازه گاهی پول دستی و کارت هدیه و... رو میده به مراجعه کننده های فقیرش
ولی خوب گاهی اینطور اتفاقهایی میفته تو زندگی بلا ازش دور باشه ان شالله.