مسافرت کوتاه...

خوب بالاخره داداش کوچیکه یادش موند بیاد دنبال من:)

فکر کنم تا برسه اینجا میشه  7 یا 8 عصر

 هوا هم امروز خیلی گرمه دلم نمیخواد تو گرما تو جاده باشه.

دیگه من ساعت 11 که بیدار شدم تا همین الان سر پا بودم.

اول خمیر بسکویت آماده کردم برای مامان اینا، که سه قسمتش کردم با سه طعم مختلف

قهوه و کاکائو و طعم وانیلی بعدم گذاشتم یخچال تا من بقیه کارامو میکنم این خمیر هم یکم استراحت کنه. صبونه درست کردم و یکم آشپزخونه رو جمع و جور کردم، مرغ گذاشتم آب پز بشه برا ناهارم.

 و شروع کردم به درست کردن بسکویت ها که هر سری 20 مین طول می کشید و 4 سینی شد، خداروشکر ایقدی هم طعمش خوب شده بود که هی به خودم افتخار میکردم:))))

بهتون گفتم که من کلا بهم میگن یانگوم، توی آشپزی خیلی خوبم و از طرفی آشپزی رو هم خیلی دوست دارم.اشپزی من کلا با اندازه گیری اینا نیست دین وایمون ندارم کلا توی این حوزه.

همه چی رو چشمی و با توجه به هوشم میذارم که مثلا فلان طعم با بهمان طعم بهتر در میاد و..

بسکویت رو هم اولین بار بود در این حجم میخواستم درست کنم اصلا هم هیچ رسپی رو نخوندم و همه چی رو چشمی ریختم ارد سفید و ارد ذرت و کره و شکر دانه ریز و وانیل مایع و بیکینگ پودر وشیره انگور و یه دونه هم تخم مرغ و سه چهار قاشق هم شیر.

ترکیبش یه چیز خوبی شد و بسکویتها هم ترد و نرم شدن.

اون قسمت وانیلی رو با پودر گل محمدی و مغز تخمه تزیین کردم و یه سری رو هم چیپس شکلات ریختم

طعم قهوه رو هم ساده فقط یه کوچولو طرح زدم روش.

کاکائویی رو هم که فقط چیپس شکلات ریختم.

 دیشب با فاطیما چت میکردم تا دیر وقت میگفت عمه دلم هیچی نمیخواد

اما دلم هوس غذاهای تورو کرده:((

دوست پسرش کلی خوراکی خریده بود آورده بود دم در این ازش نگرفته بود

گفت نرفتم دم در میترسم بنده خدا کرونا بگیره.

گفتم والا خۆش خۆتۆ :)) یه اصطلاح کردی، یعنی خوش به حالت خودت:)

والا ما یکی نداریم بره برامون نون بخره:))

هی سربه سرش میذاشتم

میگه عمه من احساس میکنم هیچ سیاستی رو رابطه ام ندارم!

نه اینکه دوست داشته باشم الان ازدواج کنم ولی فرید برای من آدم مناسبی کلی اشتراک داریم

جدااز رشتمون و .... کلی اشتراکات دیگه داریم.

 گفتم بچه تو بااین حالت همین الان فرید بیاد خاستگاری شوهر میکنی:)))))

ایقدی اذیتش کردم.

میگه واقعا دوست دارم خوب ازدواج کنم باهاش

میگم کاری نداره تو که چندروز اشتها نداری و ...

بگو که من بابا مامانم هیچ غذایی بهم نمیدن

بیا منو از دستشون نجات بده:))

میگه دیدی عمه تو خیلی بلدی:) حتی ازبیماری وبی اشتهاییم بلدی چطور طرفو خر کنی:)

جدای از شوخی واقعا من معتقدم تو رابطه سیاست نه! بلکه عقل و منطق نیازه

اینکه بدونی هرچیزی کی بگی چطور بگی کی نگی و اصلا چی رو باید بگی و چی رو نه!

خیلی مهمه ولی خدا نکنه طرف مقابلت زبون نفهم باشه!

خوب بگذریم.

دیگه بسکویت ها رو بسته بندی کردم و فرو تمیز کردم و ظرفها رو شستم

و فرش آشپزخونه رو هم جمع کردم ببرم خونه مامان بشورم برا عید نشستمش.

بعدم دوش گرفتم.

ناهارمم که انداختم تو تابه بدون روغن با قارچ سرخ بشن تا من سبزی هارو پاک میکنم

از پریروز مونده بود تو یخچال.

دیگه سبزی ها هم پاک کردمو کوله پشتیمو هم اماده کردم و البته کلی لیست یادداشت کرده بودم

که انجام بدم، یه سری لیست هم برا وسایلی که باید ببرم .

همه رو اوکی کردم و یکی یکی خط زدم.

من عادتمه لیست مینویسم موقع سفر و خط میزنم اینطوری خیالم راحته چیزی جا نمیذارم.

خونه رو هم جارو برقی کشیدم و تی هم کشیدم.

ظرفهای ناهارمم شستم.

برا مامان خیارشور هم درست کرده بودم چندروز پیشا.

گلها رو هم حسابی آب دادم و زیرگلدونیشونم پر آب کردم

و یه قابلمه هم آب گذاشتم کنارشون که رطوبت بهشون برسه.

از بین سبزیجاتی که کاشتم آویشن و اون لوبیای سحر آمیز  و تخمه ها جوونه زدن:)

خودمم مرتبم موهامو بافتم کرم ضدآفتابم رو زدم و رژ گونه و منتظر داداشی بیاد ان شالله.

تا بیاد منم یکم ترجمه کنم.

 

 

 

موجا ... ۶ خوشم اومد :)
Dorothy __

دوباره عرض می کنم که لطفا همیشه بنویس:)

چشم 😅

Divine Girl

هی به خودم میگم خیلی پرحرفم تو وبم بعد میام تو رو می بینم میگم خدا رو شکر یکی هم مث منه، البته من جذابیت تو توی نوشتن رو ندارم. 

خوشبحال اون دختری که عمش شمایی، من یه عمه دارم فقط اونم میره پشت سرم حرف درمیاره :/ نوبادی لاوز می :|

چقدر خوبه که هستی

نگران حرف مردم نباش، به خودتم برچسب نزن اصلا! پر حرف کم حرف شلوغ و...
مااینجایم اینم خونمونه هرچی دوست داریم میگیم هرچقدرم دوست داریم میگیم!
البته من برون گرا هستم و نوشتن آرومم میکنه و دوست دارم نوشتنو. ولی در دنیای واقعی شاید ایقدی پرحرف نباشم. یا حرفی برا گفتن نداشته باشم.
فدات لطف داری عزیزم.
منم دور از عمه هام بزرگ شدم اونا یه استان دیگه بودن، و اینکه به مادرم علاقه ای نداشتن
هرچند الان مادر رو دوست دارن و پشیمونن اما خوب محبتی نداشتن به ما بدی هم به ما نکردن.
کلا آدمهای خنثی هستن به جز یکیشون که به من خیلی علاقه داره و زنگ میزنه بهم.
شاید چون خودمون از محبت عمه و عمو دور و محروم بودیم سعی کردیم عمه ها و عمو های خوبی باشیم.
اونی که دوستت نداره خره!
فدایت

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان