اونقدری سرم شلوغ بود اصلا نمیدونستم امروز تعطیله تا
صبح که بیدارشدم و مثل هرروز صبونه خوردم و اماده باشگاه رفتن شدم
دیدم ااا خدایا چرا کوچه خلوته؟
چرا کسی نمیره سرکار؟ چرا بچها نمیرن مدرسه؟
خیابون پشتی ما 5 تا مدرسه هستن
تازه اون موقع یادم افتاد امروز تعطیله
حداقل خیالم راحت بود باشگاه ما تعطیل نیست
دیگه مربیم اومد
دوسه روز تو گرمای هوا هوس موهیتو میکنم
ولی توخونه نعنانی تازه و لیموی سبز ندارم اما لیموی زرد داشتم
آب گاز دار هم تموم کردم و وقت نبود برم بخرم
یا میرفتم خرید یادم میرفت چون جز اقلام ضروریم نبود
امروز کلا خیلی توان بدنیم پایین بود
اون چیزی که دیگه اینجای زندگیم یاد گرفتم
تلاش نکردن برای تغییر آدمهاست
من اگر زیاد هنر کنم بتونم روی خودم کار کنم و نقصهای خودم رو برطرف کنم!
اگر غم و غصه دارین و ... به نظرم این فیلم رو نبینید
من که یکساعت اخرو ندیدم دیگه مغزم نمیکشید
و هم اینکه نمیخواستم با میم این فیلم غمگین رو ببینم
من توی عید هم کار میکردم و فکر کنم میدونید دیگه
داریم هممون سعی میکنیم صبور باشیم و آروم
شاید چون این یک سال و اندی عزیزترینهامون رو در خاک گذاشتیم
الان دیگه به پذیرش مرگ رسیدیم
مراسم عمو برگذار شد
اونقدر از یکسال اندی پیش مرگ سایه به سایه ام اومده
که دیگه میدونم نفسی که میکشم ممکنه بعدیش نسیب مرگ بشه!
