اونقدر از یکسال اندی پیش مرگ سایه به سایه ام اومده
که دیگه میدونم نفسی که میکشم ممکنه بعدیش نسیب مرگ بشه!
امروز قرار بریم عموجان رو در خاک بکاریم به امید سبز شدن دوباره اش
داستان زندگی عمو شبیه یک خط صاف است
یک انسانی که توی زندگیش همیشه سرش به کارخودش بوده
که شریف باشد انسان باشد حلال و حرام سرش می شود مثل همه ی خاندان خانواده پدری
اما یه جوری متفاوت بدون هیچ کینه و خشمی از کسی زندگی کردو رفت.
عمو همیشه آدم منطقی و آرامی بود
حتی با زن و بچه اش هم دعوایی نداشت
کسب و کار خودش را داشت از کاسبهای قدیمی و معتبر بازار بود و ماند و مرد
یجورایی نه اینکه یه ادمی مرده باشد که بخواهیم بگوییم ادم خوبیست
عمو واقعا ادم خوب و شریفی بود
این رو دیروز با داداشی تکرار میکردیم
برای زن داداش از قصه ها و نگفته ها میگفتیم
اما من صدای عمو در گوشم میپیچید
یه صدایی شبیه زوزه باد که درد اور است
روزی که میخواست برود مکه زنگ زد از من حلالیت طلبید
از همه حلالیت طلبیده بودتک به تک
برای هیچ کس گریه نکرد
ولی میدانست در حق من بد کرده اند
خودش که شاید نه
ولی زن و پسرش و دخترش دوسه سالی از زندگی من را تباه کردند
زندگی کردن درجمع خانواده را برایم سخت کردند
حمایت خان داداشم و اعتبارم جلو خان داداش شاید برای همیشه از دست دادم
عمو وقتی تلفن را دست گرفت زد زیر گریه که حلالم کن
و من سکوت کردم
نگفتم حلال زندگی
حتی نگفتم چی رو حلال کنم؟
ایرادی ندارد حلالتان باشد
سکوت کردم گفتم سفرت بی خطر خان عمو
برایمان دعا کن.
حالا چندروز پیش که دیدمش میدانستم گرده مرده نشسته بر سررویش
میدانستم چندروز دیگربیشتر زنده نیست
مرا میشناخت و صدایم کرد
بوسیدمش چندبار
دستای بی جانش را محکم گرفتم
و در دلم برای این انسان شریف غصه خوردم که ادمهای شریف نباید بمیرند یا حداقل نبایددر بستر بیماری و در حال ناتوانی بمیرند
صبح دیروز داداشی گفت برویم بندر عمو را ببنیم که ندیده نرفته باشم
میدانم عمو رفتنی
گفتم نرو و نذاشتم جاده شلوغه من تحمل استرس رفت وامدت رو ندارم
نرفت ماند
و عمو رو ندید
عصر 13بدر عمو برای همیشه پر کشید
من گیج و منگم از این همه سوگ درهم وبرهم
این همه سوگ ناتمام در شب تولدم
دخترعمورو میبینم داغم تازه شده
سروکله ام ورم کرده
از گریه به سختی نفس میکشم
وخسته ام خسته دلم فرار میخواد که بلکه قرار بگیره