اون چیزی که دیگه اینجای زندگیم یاد گرفتم
تلاش نکردن برای تغییر آدمهاست
من اگر زیاد هنر کنم بتونم روی خودم کار کنم و نقصهای خودم رو برطرف کنم!
دیشب یه مساله ای بود آجی گفت زنگ بزن به زن داداش راهنماییش کن
بخاطر این مشکل که سرکارش به وجود اومده بهش مشاوره بده
گفتم بهش که واقعا من کشش اینو ندارم خودمو درگیر مسائل بقیه کنم
و ترجیحم اینه سکوت کنم
دخالتی تو موضوع نکنم اینطوری به خودمم استرس و اضطرابی وارد نمیشه چون واقعا انرژیم کمه
در حد هندل کردن زندگی خودم این روزها هم نیست!
حتی من تلاش نمیکنم یه سری مسائل رو در میم هم تغییر بدم
یاحتی متوجهش کنم!
میگم آدمها همونجوری که هستن بهشون دست نزنیم تا خودش بخوان و عوض بشن
و بعد نکته بعدی اینکه دیگه توی این سن حداقل میدونم هیچ آدم کاملی وجود نداره
همونطوری که من خودم آدم پرفکتی نیستم فقط تلاش میکنم باشم!
پس ابتدای رابطه ممکنه که هر آدمی ممکنه 60 درصدش به میل من باشه
40درصدش نه که بعد یه زمانی که طی میشه ممکنه اون 40 درصد کمتر بشه
چون خواه ناخواه دونفر توی رابطه تغییر میکنن
حتی ممکنه این 40 درصد بشه 60 درصد یا بیشتر! که بخشیش برمیگرده به خطاهای شناختی ما
مثلا همین میم
الان دیگه آدم روزهای اول رابطه نیست
الان خود اشفاگری هاش خیلی بیشتر شده خیلی راحت میتونه در مورد مشکلاتش با من صحبت کنه
وقتی میگم مشکلات یعنی میتونه حتی اون نقصهای وجودیش رو نشونم بده
مغازه یا فروشگاه نیس که من به میل خودم بشینم بچینمش
سعی میکنم بدون قضاوت و با هوشیاری مشاهده گر باشم
خوب بگذریم
----
فردا قرار برم باشگاه
اولین کار سنگینی که قرار سال جدید انجام بدم همینه!
یک ماه باشگاه نرفتن تنبلم کرده:)
یکشنبه هم کلاس زبانم شروع میشه بابت اونم خیلی خوشحالم
چون واقعا دوست ندارم همش توی خونه باشم
و همکاریم با یه شرکت هم از فردا شروع میشه هفته سختی ولی از پسش برمیام:)
دوتا مانتودیگه سفارش دادم یه سرخابی یه دونه هم آبی نیلی
لباسها رو که مرتب کردم دیدم که سرخابی ندارم
نیلی هم دوست دارم بهم ارامش میده
یه دونه هم مانتو چهارخونه سفید مشکی ساده سفارش دادم که اونم با میم ست میشیم
هنوز فرصت نشد برم براش عیدی بخرم
میم میخواست بره حجامت کنه
گفت که اگر دوست داری باهم بریم
چون این اقا تو خونه انجام میده و کارش خیلی خوبه
و کاملا هم بهداشتی هست
گفتم نه حالا خودت برو تا بعد که من تصمیم بگیرم.
راستش من خیلی به این مسائل اعتقادی ندارم که بدونم حجامت چقدر سودمنده و....
حالا یکم تحقیق کنم اگر نیاز بود منم میرم
-------
ناهار دعوت میم هستم
مادرش قرمه سبزی پخته
یعنی غذام رو قرار خونه خودم بخورم قرار نیس برم اونجا خستم
دستپخت مادر میم خوبه و دوسش دارم
تهدیگ نون لواش گذاشته عین مامانی
دس هم زولبیا وبامیه
گفت حس میکنم خیلی کسل و بی حال و بی انرژی هستی
راستم میگه
رسما تابستون شروع شده از دیروز
و هوا گرم گرمه و کولر روشن کردم
من و میم از تابستون متنفریم:((
من یکم افسردگی فصلی هم میگیرم. که امسال فکر میکنم کنترلش کردم
قرار مربیم برام یه ماساژدهنده خوب پیدا کنه
میم که شونه ام رو ماساژ میده نفسم بند میاد
دستهای خیلی قوی داره انرژی خوبی هم داره ولی مناسب من نیست
حالا با مربیم صحبت کردم گفت یکی رو میشناسه قرار صحبت کنه برم سالنش
اصفهان که رفته بودم نزدیک خونه داداش یه سالن ماساژ بود خیلی خوب بود
انرژیم برگشت
ولی بیشتر از هرکسی من ماساژهای مامانم رو دوست داره خیلی خوب بلده ماساژ بده جوری که دردت هم نیاد خوب شی
امروز حتی انگشتهای دستمم درد میکنه
خشک خشکه عضلات و مفاصلم
آب هم کم خوردم این مدت
پوستمم که نگم خشکی زده از بی خوابی
و پیشونیم یکم لک افتاده
باید این مدت یکم به پوستم برسم
دیشب زدم بیرون و تو محله خریداهام رو انجام دادم تره باری رو مثل همیشه خودش شاگردش برام اورد
میوه های این ماه رو دوست ندارم تا میوه های تابستون بیاد
هیچ چیزی تازه نیست نه سیب ها نه پرتقال ها فقط توت فرنگی خوبه این ماه
منتظر تابستون ومیوه های دوست داشتنیش به همراه اوتمیل های رنگی و اسموتی های رنگی خودم هستم
فعلا ناهار رو از دسرها شروع کردم هنوز گشنم نشده و زولبیا وبامیه با چایی میخورم
تا وقتی گشنم بشه و هم اینکه
دیگه از فردا رژیم هستم البته رژیم سخت نه
ولی برنامه تغذیه ام تغییر میکنه هله هوله ها تا حدودی حذف میشه
میم هم جدیدا یادگرفته خوراکی های مورد علاقه منو
و هربار میرم اونجا کلی خوراکی های مورد علاقم رو میخره اگر نخورم هم میذاره توی کیفم میگه ببر:( که این سری مقاومت کردم فقط کیک قلبی شکلاتی هارت رو اوردم با خودم