خوشحالی دیروزم سه تا چیز بود!
یکی اینکه عصری زنگ زدم داداش و حالش خوب بود و از همکاراش به صورت کلی برا روز اولی کلی حمایت گرفته بود و همکاراش خوب بودن
برای دومین خوشحالیم دیدن ماه بود!من خونه ام پنجره به کوچه نداره و پنجره به دیوار همساده است و آسمون نمیبینم !
دیدن ماه تو اون غروب گرم و خسته حالم رو جا اورد
سومین خوشحالیم این بود شاید مسخره و خنده داره
یه خانم قد بلند خسته رو تصور کنید که سرتاپا مشکی پوشیده حتی ماسک مشکی!
بعد دوتا کیسه خرید تو این دستش دوتا کیسه خرید تو اون دستش یه کیف بسته، یه کیسه خرید تره باری هم رو کولش:))))))))
در همین حالت که نفس نفس میزدم به سمت خونه و جایی بودم که هیچ تاکسی هم نبود
تنها تو کوچه پس کوچه ها که اذون بود و همه ادمها سرسفره افطار و خیابون خلوت،
یهو یه شادی پیچید توی دل خسته و غمگینم
که موجا؟
دمت گرم
دمت گرم دختر که بارت رو دوش خودته که مستقلی
که داری تلاش میکنی مستقل بمونی!
که همه ی اینا رو انجام میدی واسه خودت!
بدون هیچ پشتوانه ای بارت رو دوش خودته دختر به خودم افتخار کردم و شادی پیچید توی همه ی وجودم