امروز یه دختربچه یهویی پرید جلوی من و بهم لبخند زد خیلی شبیه کودکی های خودم بود
با همون موهای خرمایی
و امروز که دلیلی برای شادی پیدانمیکردم یهویی لبخند زدم و دلم لحظه ای شاد شد!
رفتم کلی وسیله خریدم قالب همبرگر و....
میخواستم امروزناگت درست کنم و سوسیس خونگی و همبرگر
صبح زنگ زدم قصابی تو کوچه گفتم برام مرغ چرخ کن و گوشت من عصری میام براش
دیگه بنده خداانجامش داد و پیام داد عصری بیا براش
رفتم وسایل خریدم و برگشتم رفتم اینارو از قصابی گرفتم و اومدم خونه
و ناگت ها رو درست کردم و گذاشتم فریزر بعدشم همبرگرها و بعدم سوسیس
امروز یه ایده جدید رسید به فکرم که مدیر گفتم هم یه ایده تجاری فان بود هم خیلی ایده خوبی بود
بعدمیخواستم برای رییسم توضیح بدم مجبور بودم یه کلیپ فان بفرستم بگم بااینم!بعدش ما باید فلان ایده رو از رو این پیاده کنیم
مدیرم یکساعت اول خندید بعد اوکی داد گفت تو مغزت خوب داره کار میکنه به چه چیزایی فکر میکنی اخه
دیشبم معاونمون پیام داد و کلی ازم تعریف کرد و گفت اینارو به مدیر گفتم مدیرم همینا رو بهم گفته که اره ضعفی ازش ندیدم و ادم توانمندی میخوام برای
فلان چیز وبهمان چیزم بعدا ازت استفاده کنیم
یادم افتاد که دقیقا شرکتهایی که مغزشون ایرانی همینن!تا توانایی های تورو میببینن میگن چقد ازش کاربکشیم!
البته به اون ویس طولانی پر از تعریف نیاز داشتم به تایید و نوازش نیاز داشتم که گرفتم!
هنوز شهر بدون داداشم خالی خالی
زنگ زد گفت میخوام اولین اشپزیمو تو اصفهان انجام بدم
گپ زدیم گفتم بدون تو اینجا خالیه خالی خالی
گفت کارتو چیکار کردی برنامت چیه؟
میدونم دوست داره منم برم اصفهان منم فکر میکنم بهش ولی اول باید قضیه درامدبه ثبات برسه!
با یک کیلو نیم گوشت مرغ و 600 گرم گوشت گوساله من کلی امروز غذا درست کردم
ولی همه چی خیلی گرون شده
ناگت برای شام درست کردم عالی بود واقعا ناگت آماده فقط شیرخشک بود ونشاسته من ندیدم مرغ توش باشه
زنیکه زنگ میزنه به مامان
مامان که اصلا بهش زنگ نمیزنه
زنگ زده چند روز پیشا چرا میرین سنگ قبر رو میشورین؟ حق ندارین برین سرخاک
مامان حالش بد شده بود
وای یعنی به شکایت کردن ازش فکر میکنم حتی
خوب وقتی ما کاریت نداریم بیمار روانی خوب چیکار داری زنگ میزنی مادر داغداری که اولادش از دست داده و خودش فشار خون داره وبیماری قلبی
آجی گفت مامان نمیخواست به من بگه و من خونم خونمو خورد تا امشب که داداش گفت من اونجا بودم که زنگ زده بود
گفت اصرار کردم بهت نگن تو خودت حالت خوش نیست
ولی خوب خواهرم پیش کی درد دل کنه؟
سعی میکنم این دوسه روز مدیتیشن کنم و عود و شمع روشن میکنم بهتر شدم
ولی وقتی به نبودن داداش فکر میکنم هنوز پذیرشی در خودم نمیبینم !
خوب من برم که هلاکم از خستگی