اینکه ماالان استرس داریم یا اضطراب مهمه دونستنش
خوب این دوتا رو ما معمولا باهم قاطی میکنیم
اینکه ماالان استرس داریم یا اضطراب مهمه دونستنش
خوب این دوتا رو ما معمولا باهم قاطی میکنیم
امروز مشاوره دارم
و ذهنم خیلی درگیر
خوب درگیر کار جدیدم و تو حالت 50 50 هستم سخت
بحث اینه اعتبار یکی دوسه تا آدم به من و کارم ربط داره یعنی اگر نشه
اعتبار اینا میره زیر سوال:(
خدا نکنه البته
و میدونم منو وسیله شر قرار نمیده هرگز
خوب من امروز روز بسیار شلوغی داشتم که همزمان باید هزار تا ادم حرف میزدم
بعد جدای از این باید خیلی هم هوشیار میبودم چی میگم چی می شنوم؟
بااینکه اون هماهنگی ها تموم شدن
ایقدی امروز سرم شلوغ بود که نفهمیدم کی ساعت 12 شد؟
دوسه بارم که تلفن داشتم وسط کار تلفنهای کاری
یکی دوبارشم که الف زنگ زد حرف زدیم دلش تنگ شده بود
خدارو هزار بار شکر که امروز هم مفید بود برام هم به روتین زندگی برگشتم
سعی کردم کارهای عقب افتاده شرکت رو تموم کنم
بعدش
داداش و جوجه ها تصویری زنگ زدن منو بردن خیابون به صورت مجازی:)))))
باهم کلی خندیدیم دلم براشون تنگ شده بود
بعدم
ناهار و استراحت کل ساعت 3 به بعد رو به مشتریای خودم و زبان خوندن و مطالعه کاریم گذشت
بعدش هم شام عدسی درست کردم
چندتا تلفن داشتم که اونم مربوط به کارهای مشتریها بود
و بعدش رفتم پیاده روی البته یکم خسته شدم یعنی نفس نفس میزدم
و به خاطر همین نرسیده به مقصد برگشتم
و تلفنمم زنگ خورد باز یکی از مشتریام بود دید چقد نفس نفس میزنم و به زور حرف میزنم اما خوب
ادامه داد مکالمه اش رو
باورم نمیشد یه روز برا همین شهری که دوستش ندارم برای مسیر پیاده رویم دلم تنگ شده باشه:)))
کلی زبان عقبم و امروز که کتابهای که استاد معرفی کرده و داشتمشون رو نگاه میکردم یکم گیج شدم
و هم اینکه ناراحت شدم که چقد عقبم
بعد ولی به خودم اومدم قرار گذاشتم در حد توانم بخونم دیگه بالاخره میرسونم خودمو
بعدش مشاورم زنگ زد که میخواد تو برنامه زووم وبینار بذاره و به مشکل خورده
براش اوکیش کردم و باهم انلاین شدیم یکم حرف زدیم و بهش یاد دادم
الانم شام خوردم و دارم به کارهای مشتریا رسیدگی میکنم قبلشم باید خونه یه کوچولو مرتب کنم
برنامه فردامو بنویسم
خدایا شکرت که امروزمون هم متفاوت گذشت.
سلام علیکم:)))))
دیشب فکر کنم ساعت 3 وخوردی خوابم برد دیگه نگاه ساعت نکردم
از ساعت 12 هم تو جام بودم
یا گرمم میشد یا سردم میشد
کلا مشخص بود نمیخوام بخوابم و بدنم عادت کرده به دیر خوابیدن
بخاطر همین تا ساعت 3 وخوردی طول کشید این اداها:)))))))
کار خونه هیچ وقت تمومی نداره وای خدایا چقد از ادم انرژی میگیره
امروز اولین روزی که به تشخیص خودم داروهام رو قطع کردم
من با دارو خوردن مشکل دارم کلا اهل دارو خوردن نیستم
امروز حس بهتری داشتم بخاطر همین داروها رو کلا قطع کردم به جز ویتامین سی
بعد صبحونه شاهانه خوردم و
ناهارم منت گذاشتم برای خودم باقالی پلو و مرغ پختم
البته یک ساعتم دوست داداش زنگ زد حرف زدیم درباره کار
بله الان صبح بنده است:))))))
البته دیشب دیر خوابم برد فکر کنم 5 خوابیدم
و یک ونیم بیدار شدم:))))
داداش بزرگه نگران بوده باز تماس داشته
گفتم خوب خوبم و دیگه این بیماری رو ازش گذاشتم
نگران نباشید
اینکه اون جراحی های روحی برای من دردناکه
اما بعدش آرامش نسبی نصیبم میشه رو دوست دارم
الان تو فاز آرامش بعدشم
تا ناهار خوردم ساعت 4 بود دیگه
بعدش خوابم برد