هیجان+نوشخوار فکری

خوب من امروز روز بسیار شلوغی داشتم که همزمان باید هزار تا ادم حرف میزدم

بعد جدای از این باید خیلی هم هوشیار میبودم چی میگم چی می شنوم؟

بااینکه اون هماهنگی ها تموم شدن

و کارم انجام شد تا حدودی

اما و اما

هنوز من بدنم و ذهنم توی اون ریتم مونده هیجان دارم استرس دارم از طرفی نشخوار فکری هم دارم

در مورد اینکه چی میشه فلانی چی میگه باید چه کنم و ....

بعد سین زنگ زد گفتم احتمالا استعفا بدم دلایلم رو که گفتم

بغض کرده میگه این شانس منه که تو میخوای بری

من کلی امید بسته بودم میای اینجا حضوری

و اینکه من خیلی ذوق همکاریمون داشتم

شما خیلی خوبی جوری که تنها روزنه روشن بودی واسم توی این 8 ماه

گفتم لطف داری ولی ببین نمی کشم

همین مریضی به من فهموند که نزدیک خانواده باشم فعلا نرم جای دیگه و هم اینکه

اصلا رییس مردی نیست من بتونم اینده شغلیم رو بسپارم بهش!

من تلاش خودمو میکنم همچنان

گفت خوب هرجا که میری حداقل هوامو داشته باش منم بدون هستم

گفتم باشه دیگه این از این که زیر پوستی بهش گفتم منتظر استعفام باشه همین روزها

آشنایی با آدمهای جدید خوبه ولی اینکه طرف داره از آبرو و اعتبارش خرجت میکنه یکم ترسناک و استرس زاست حداقل برای من

احساس مسئولیت سنگینی میکنم!

و یه حس دیگه ای دارم اونقدرها خوب نیستم که اینها فکر میکنن!

منظورم از حرفه ای بودنه من خودم آدم سختگیریم و فکر میکنم اونقدرها هنوز با تجربه نشدم

شاید اینم همون تله تو خوبی من خوب نیستم باشه! که لعنتی همه جا هست با من

ویکم بهم استرس میده خوبتر باشم مطالعه ام رو بیشتر کنم بیشتر بخونم یاد بگیرم

اما میدونی استرس میده بهم که این همه بار رو دوشمه باید کلی کار باهم هندل کنم

 به فطره خود انجام این کار ذاتش استرس داره برا همه و مسئولیت حالا من دارم کلی چیز دیگه هم اضافه اش میکنم

که هزار برابر میکنه استرسش رو

دلم میخواد بهش نظم بدم به این استرس به این درگیری های ذهنی خودمو بغل کنم

بگم تو خوبی عزیزم خوبی و همینکه داری تلاش میکنی خوبترم هستی!!!

بعد داداش از راه میرسه عین همیشه عین یه نسیم ملایم

میگه کارمندی خوب نیست وتو باید رو پای خودت بایستی واین کارت درسته و بهش شک نکن!

و حمایتت میکنه و به دوستاش که تو این کارن معرفیت میکنه و

دوستش یه کاری میکنه انگاری تو حقیقتا خواهرشی

و یه کاری میکنه شرمنده بشی

بعد ته تهش میگه بهم ببین فکر نکن فقط خواهر اونی ددی منم هستی ددی به زبون اونا یعنی خواهر عزیز

چقدم به دلم نشست چقدم دلم قرص شد

امیدوارم لایق این احترامها باشم

وقتی میگن تو پتانسیلت بالاتر از این حرفهاست

من اینجا میگم که یادم نره میدونم آدم روزهای سختم

و یادم نره باید خیلی بدوم خیلی تلاش کنم یادم نره خدا هست با منه

و اینها همش نمود خودشه

یادت نره موجا اینا

به ذهنت نظم بده بشین بنویس باید چه کنی

 

یه قضیه باحال دیگه هم پیش اومد

من عاشق دوچرخه ام دختر دایی هم و قرار شد همه تلاشمون بکنیم امسال دوچرخه بخریم و قانون این شهر ببریم زیر سوال:)

هرچند من چند وقت پیشا یه خانم مسن دیدم دوچرخه سواری میکرد سبد خریدم داشت دوچرخه اش تو بازار دیدمش اتفاقا

و با تیپ رسمی بود و مسن

امیدوارم این صحنه ها بیشتر بشن

و یه چیز دیگه اینکه اون دوست جدیدم

یه برادرزاده داره که از قضا ما دوسه ساله دوستیم

و اینطوری شد که اونا یکی دوماه دیگه دارن میان ساکن اینجا بشن

و امروز بهم زنگ زد

چقد خوشحال شدم گفتم خوبه سه تایی میریم بیرون گاهی

خدایا حتی اگر خواب و خیالم باشه خواب و خیال عسرت لذت بخش بعد این همه یسر.شکرت ماچ بهت.

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
Divine Girl

سلام عزیز دلم چطوری 

امیدوارم همه چی خوب پیش بره، دلم واست تنگ شده بود 

این پستت فرق داشت 

منم دوچرخه سواری دوست دارم ولی دوچرخه ندارم :/

سلام عزیزم منم دلم برات  تنگ شده بود
خوبم عزیزم
تو خوبی؟
نیستی کم پیدایی
هوم فرقش چی بود؟ متوجه نشدم
منم خیلیییییییی ولی ندارم :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان