اینکه ماالان استرس داریم یا اضطراب مهمه دونستنش
خوب این دوتا رو ما معمولا باهم قاطی میکنیم
اضطراب اون حس هست که درشما باقی میمونه شب باعث میشه نشخوار فکری داشته باشی نخوابی
مثلا از ناهار و استراحتت هم لذت نبری
اما استرس اون چیزی که شما در مورد یک کار یا یک اتفاق یه چنین حسی برات به وجود میاد ولی وقتی اون کار انجام شد اون حس هم از بین میره
شما از تایمی که تو کار نیستی یا دور از اون فرد هستی اون حس بد رو نداری دیگه از استراحتت از خوابت میتونی استفاده کنی و اون حس از بین میره
من فهمیدم یک سری مسائل هست که من نسبت بهشون اضطراب دارم!
و یه سری هم میشه استرس که فقط مثلا تایم کاریم هست!
دیشب که با مشاورم حرف میزدم
متوجه شدم که واقعا باید عوض کنم مشاورم رو
یعنی مشاور ادم که دوستت باشه باز دوست نداری یک لایه هایی از شخصیتت رو نشونش بدی
علت داشت
مثلا دیدم چقد مشاورم از مثالهایی در خانواده خودش استفاده میکنه!
چون دوستیم چون من همه چیش رو میدونم و این اصلا برام جالب نبود فکر کردم راهنماییش و قضاوتش هم از من
میتونه تحت تاثیر همین دوستی و زندگی خودش باشه که انتظار راه حل های شبیه خودش رو از من داشته باشه!!
و باعث شد اون کشف و شهودها رو کامل نگم بهش چون ترس از قضاوت داشتم
اما در مورد تی ای خوب مشاورم خوبه و کارش درسته
و در مورد این بخش ازش راضیم و ترجیحم اینه ماهی یکبار بااین مشاورم حرف بزنم در خصوص همین تی ای و تقویت دانسته هام
اما در مورد مسائل دیگه ام از یک مشاور دیگه استفاده کنم
من بدی دارم
یا شاید خوبی
میتونم خیلی زود اعتماد آدمها رو جلب کنم!
میتونم خیلی زود به لایه های شخصیتشون نفوذ کنم
و همین باعث میشه مشاورهام باهام دوست بشن البته این مشاورم دوستم بوده واقعا از ده سال پیش ما دوستیم
وهمسنیم و....
اما مشاور قبلیم نه من اصلا ندیده بودمش تا حالا
و دوست قدیمی داداشم بود و به صورت تصادفی همین دوستم به من گفت فلانی کارش خوبه اگر نمیخوای ازمن مشاوره بگیری
از اون بگیر که راحتترم باشی
و خوب تهران بودم اون موقع و اونم که دفترش تهران بود و من مشاورم رو شروع کردم
بعد بااینکه اقا بود بامن خیلی صمیمی شد اواخرش
منظور از صمیمت این نیست که بگم نگاه جنسی بهم داشت
بلکه منومیرسوند اگر من اخرین مشاوره اش بودم یا مثلا احساس مسئولیت میکرد در قابلم عین داداشم و فکر من این بود
که چون دوست داداش و ما یه مشاوره سه نفره حضوری داشتیم و برگشت گفت به داداش من انگار توام اینجا موجا رو به من بسپر
احساس مسئولیت میکرد
و بعدش من که اومدم جنوب هیچ ارتباطی جز تبریک روز پزشک و عید نوروز نداشتم باهاش
اما بعد خودش مرتب زنگ میزد پیام میداد و حتی تاهمین الان منو به چالش میکشه گاهی
اما حس الانم اینه اون به من نگاهی مثل عشق و محبت داره تا اینکه من براش یک مریض مثلا باشم!
فکر میکنم ناکاراشدن اینا برا من
چرا؟ چون موجا رشد کرده و بزرگ شده و اونقدر اگاه شده که هر مرحله به مشاور دیگری نیاز داره!
دیروز ما یه رژ زدیم واسه کلاسمون بعد مشاورم همه مثالهاش جدای از خانواده اش
روی لب بنده و رژ بنده بود:))))))))) حالا خوبه دوتامون دختریم
دیشب خوابم نبرد از فشار مسئولیت حس میکردم مسئولیت جدید که دارم از ابرو و اعتبار کس دیگه ای استفاده میکنم
خیلی برام سنگین
و واقعا دیروز اون اقا تلفن جواب نداد منظورم کسی که قرار مجوز کار جدید رو بهم بده
من واقعا استرس داشتم
و صبح که بیدار شدم چشمم به ساعت بود که 8 بشه زنگ بزنم
وخداروشکر جوابم داد و گفت اوکیه و قول داد که تاریخ رو برا اول شهریور بزنه
چون من صادقانه بهش گفتم ببین این اقا داره از ابرو و اعتبارش برا من مایه میذاره بحث ابرو اعتبار خودمم هست
و گرنه بحث مالیش نیست اگر شفاف باشیم سراین مساله من ممنون میشم که بنده خدا گفت ببین میخوای قرار داد رو بذاریم از اول شهریور؟
اینطوری نگرانی تو کمتر میشه!
دمش گرم
خیلی خوب بود
دعام کنید که من راه درازی دارم
بوس به همتون من برم.