خدارو هزار بار شکر که امروز هم مفید بود برام هم به روتین زندگی برگشتم
سعی کردم کارهای عقب افتاده شرکت رو تموم کنم
بعدش
داداش و جوجه ها تصویری زنگ زدن منو بردن خیابون به صورت مجازی:)))))
باهم کلی خندیدیم دلم براشون تنگ شده بود
بعدم
ناهار و استراحت کل ساعت 3 به بعد رو به مشتریای خودم و زبان خوندن و مطالعه کاریم گذشت
بعدش هم شام عدسی درست کردم
چندتا تلفن داشتم که اونم مربوط به کارهای مشتریها بود
و بعدش رفتم پیاده روی البته یکم خسته شدم یعنی نفس نفس میزدم
و به خاطر همین نرسیده به مقصد برگشتم
و تلفنمم زنگ خورد باز یکی از مشتریام بود دید چقد نفس نفس میزنم و به زور حرف میزنم اما خوب
ادامه داد مکالمه اش رو
باورم نمیشد یه روز برا همین شهری که دوستش ندارم برای مسیر پیاده رویم دلم تنگ شده باشه:)))
کلی زبان عقبم و امروز که کتابهای که استاد معرفی کرده و داشتمشون رو نگاه میکردم یکم گیج شدم
و هم اینکه ناراحت شدم که چقد عقبم
بعد ولی به خودم اومدم قرار گذاشتم در حد توانم بخونم دیگه بالاخره میرسونم خودمو
بعدش مشاورم زنگ زد که میخواد تو برنامه زووم وبینار بذاره و به مشکل خورده
براش اوکیش کردم و باهم انلاین شدیم یکم حرف زدیم و بهش یاد دادم
الانم شام خوردم و دارم به کارهای مشتریا رسیدگی میکنم قبلشم باید خونه یه کوچولو مرتب کنم
برنامه فردامو بنویسم
خدایا شکرت که امروزمون هم متفاوت گذشت.