امروز جلسه مشاوره ام بود
تبدیلش کردم به ماهی دوبار! تااینکه کلا عوض کنم مشاورمو!
اما این جلسه به چیزهای جالبی دست پیدا کردیم
امروز جلسه مشاوره ام بود
تبدیلش کردم به ماهی دوبار! تااینکه کلا عوض کنم مشاورمو!
اما این جلسه به چیزهای جالبی دست پیدا کردیم
به جرات میتونم بگم با هرکی این چند روز صحبت کردم
که سمتی در کار من داشتن!
کاه هم بارشون نبوده!
دختر دایی فیلم از امیرعلی فرستاده که داره خربزه میخوره
من مردم براش نمیذاشت مامان پوست بگیره یا قاچ کنه براش نشسته بود بالا سرخربزه نصفه و نصفش هم تو دست گرفته بود با دون و پوست میخورد:))))))))
عاشقشم یعنی
ازش اجازه گرفتم استوریش کردم
وبرا استاد زبان فرستادم میگم بهش که ببین مشکل گرامر ما ژنتیکیه:))))))))
ظهر نمیدونم چطوری خوابم برد بعد ناهار بیهوش شدم
نگرانم شب بدخواب بشم
اجی زنگ زد که پس فردا میخواد بیام پیشم یکم با دوستش کار داره و میاد پیش داداش آزمایش بده
منم یکم زبان خوندم و یکم به کارها مشتریها رسیدگی کردم و زود رفتم بیرون برم پست
برگه استعفام رو که امضا و اثر انگشت زده بودم بفرستم
سلام علیکم
خداروشکر امروز با حس بهتری بیدار شدم
و ورزشم رو انجام دادم و دوش گرفتم
صبح اینجا یکم هوا خوبه هنوز گرمه
اما میشه تحملش کرد منکه در ساختمون باز میذارم صبحها و کولر وخاموش میکنم یکم هوا عوض بشه
و هم اینکه حس بهتری بگیرم
خوب بعد دوماه فکر کنم دست به نقاشی شدم من
خیلی نیاز داشتم
زبانمو خوندم
بعد سریال محبوبم رو دیدم
و ناهارم که داشتم از دیروز زرشک پلو
سعی کردم بخوابم اما نشد روانم از خواب دیشب بهم ریخته
و مدام بصورت ناخودآگاه دارم به خودم فشار میارم یادم بیاد تو خواب چی گذشت؟
باز دیشب خواب مرحوم دیدم
اما خوشبختانه جزییاتش یادم نمونده
خداروشکر امروز تونستم باز ورزش کنم
ولی وسط دستم جایی بین ارنج تا مچ درد میکنه
بخاطر حرکت شناست لابد البته چندروز اینطوری
از وقتی من کرونا گرفتم هرروزی یه جاییم درد میکنه عین پیرزنها شدم:))))))
خوب دیگه امروزم به پایان رسید من که حس میکنم خوب استراحت نکردم همش بدو بدو بودم این اخر هفته حتی
امروزم که تا خونه رو مرتب و تمیز کردم با حرکات لاک پشتی شب شد
ایقدی من دیشب حالم بد بود از اون جلسه
و سردرد داشتم گرسنمم بود
چون شام نخورده بودم
یه موز خوردم حال فیلم دیدن هم نداشتم از سردرد
ساعت3 خوابم برد بالاخره
چقد فکر و خیال کردم
داداشی راس ساعت دو که از سرکار برگشت
اومد دنبالم وبا بچها راه افتادیم رفتیم کیک بخریم برا تولد مامان
ولی همه شیرینی فروشی ها تعطیل بودن انتظارداشتیم چون 5شنبه است باز باشن که نبودن
بعد هم که رسیدیم خونه طبق معمول بچها رفتن سمت اجیم
و اون خیلی حوصلشون داره