بعضی شبها
بعضی شبها فکر میکنی آیا صبح میشه؟
یه مدته خیلی ضعیف شدم اونقدرکه اگر داداش یا اجی باهام درددلی کنن
خودم غمگینتر از اونا میشم و میشکنم
بخصوص وقتی نتونم براشون کاری کنم دق میکنم
لیلا اومد باهم رفتیم دور دور کردیم
و رفتیم یه فروشگاه هنری خوشگل برا نازی هدیه تولد خریدیم
نیاز دارم الان برم بیرون ساندویچ کثیف بخورم
به لیلا زنگ زدم گفت اوکی ام و داره میاد دنبالم
دختر دایی هم نیستش رفته خونه دایی
امروز گرما رو مغزم اثر گذاشته بود
یعنی ازیه ساعتی که اوج کارمه من دیگه کم اورده بودم
و جلسه مهمی هم داشتیم با رییس و چند نفر دیگه
دیشب دعا نخوندم اروم بودم ولی حس دعا و اینا نداشتم دوسه کلمه تو دلم با خدا حرف زدم و خوابیدم
بالاخره من امروز موهام رو رنگ کردم
چون تصمیم گرفتم یه چندروزی برم خونه مامان که گرما زده نشم
البته معلوم نیست کی برم؟