همبرگر با کارامل پیاز!
این پسر واسه خوراکی خوب ذوق داره
هر فست فودی و مغازه قدیمی وجدیدی کشف میکنه غذاش خوبه
میگه بیا بریم فلان غذارو اونجا بخوریم
پریشب که تولد دعوت بود
صبح گفت امشب بریم یه ساندویچی جدید کشف کردم خیلی همبرگرهاش خوبن
بلد بود از این کارا؟
نه!
یاد گرفت
منظورم اینه ما مدلمون فرق داره من درون گرا کم رفت و امد همش درگیر کار
اون نه
همش دوست داره دورش شلوغ باشه پر رفت و امده
از خوابش میزنه ولی از تفریحش نه!
کارشم داره طمع نداره حرص نمیزنه
مرتبه حساب کتابش سرهمه درسته!
برعکس من که حساب کتابم خوب نیست!
برای خرج و مخارج خوب نیستم اون خوبه ولی
قبلا یهو می دیدی دوشب پشت سرهم میره بیرون با دوستاش
یا دورهمی
منم از دماغش درمیاوردم:))))
یادگرفت بچه خوبی باشه یه شب با دوستاش بیرون باشه شب بعدی باید منو ببره بیرون
البته یه شوخی بود ولی دیگه خودش پیشنهاد میده این چیزها رو
یه درخواستی داشته باشم نتونه یا نخواد رک میگه
همینشو دوست دارم وعده وعید بی خود نمیده سر قول حساسه خیلی
قول داد بهش عمل میکنه!
دیگه دیروز غروب گفتش یاد نره قرار بریم همبرگر بخوریم
منم چک کردم جلسه نداشتیم تسک باز هم نداشتم
زدیم بیرون خیلی خوشمزه بود به هردومون هم خوش گذشت
البته اگر گوش درد نداشت بهتر بود
من باید شب میومدم خونه چون صبح زود جلسه وتسک داشتیم با حسین
کمی با سارا صحبت کردیم در مورد اینکه این گزارش دهی ساعت به ساعت روزمره رو چطور به مدیر گزارش بدیم!
اینطوری دقتم خیلی بالا رفته هر ساعت چه میکنم! فکر کنم همه ما 12 نفر همین حالیم!
بخصوص من و سارا که وسواس داریم!
از بین بچها هم تا حالا فقط من گزارش ندادم:))))))
البته امروز این تسک رو انجام دادم گزارش از کارای طول روز امروز رو به مدیر رسوندم!
مهمترین چیزی که تا الان بهش رسیدم این بوده ایا اختیار زندگیم دست خودمه یا کارم یا فلان؟
ایا ساعت های روزم دست خودمه یا بقیه؟
این روزها بیش از هر وقت دیگه ای ذهنم به شدت مشغوله!