یک جمعه نیمه ابری!
جدا از شدت شرجی بودن و گرما هوا دوسه روزه ابریه!
9ام مرداد یه خرید اینترنتی کرده بودم از مزونی که سالهاست مشتریشونم
بعد من 10 برابر مبلغ مورد نظر واریز کرده بودم چون یک صفر اضافه زده بودم!
خیلی جالب نگفته بودن به من
من گفته بودم سفارشم رو رزرو نگه دارن تا باقی خریدامم انجام بدم دیگه یک هزینه پستی حساب بشه
هم اینکه همه خریدام باهم انجام بشه چیزی از قلم نندازم
هیچی امروز اومدم یه خرید دیگه رو هم انجام دادم گفتم فلان
گفت خرید قبلیتون ارسال شده در صورتی که ارسال نشده بودددد!
و اینکه رفتم ریپلای بزنم روی چتمون که تاکید کردم ارسال نکنن چون ادرس رو دارن همیشه به همین ادرس میفرستن
دیدم ای دل غافل
من چک کردم دیدم خدایا چرااین مبلغ تو حسابم نیست هرچیم چک کردم پیداش نکردم
اینجاست:))))))
واقعا ناراحت شدم حالا چون این عزیزان مبلغ مشتری رو با شماره واریز چک میکنن چرا متوجه نشدن بنده پول اضافه دادم این به این مبلغ؟
کع مبلغ بالایی هم هس؟
چرا واقعا نگفتن؟
دیگه پیگیری و کردم تماس قرار شد اونا هم چک کنن اطلاع بدن که البته چک کردن نداره همه چی واضحه!
خلاصه
اینم از این
این چندروزه باز دستم به شدت درد میکنه ولی راهی نیست تازه از 196 تسک
هنوز خیلی هاش مونده!
روزی نهایتا 10 تا 15 تارو بتونیم پیش ببریم که نصف بیشتر روز هم اقا حسین نیستن سربازن
هرچندهفته داغانی بود وشلوغ
ولی من سه روزشو ورزش کردم همین هم افتخار برانگیزه برام
دیشب ساعت 11 با میم و چندتااز دوستاش زوجی رفتیم بیرون
رفتیم توی کوه و بالای یه رودخونه دماش از شهر خیلی خیلی کمتر بود
ولی بازم گرم بود
حقیقتا من تو هر جمعی میرم بااین عزیزان توی این شهر
اینطوری که حال نمیکنم
یعنی من دوست دارم برم تو یه جمعی که حرفهای خوب زده بشه
حرف از اینده سرمایه گذاری
پلن هاشون
اهدافشون نقصهاشون کارهایی که میکنن که ارتباط بهتری بازندگی بگیرن اونم بخصوص توی این روزهای تخیلی طور!
همه چرت پرت طرف دکتره کلی تو شغلش موفق میاد تو جمع میشه دلقک محل
منم فازم سکوت بیشتر تو جمع و نهایتا با میم ارتباط بگیرم
دیشب میم هم اب انگور نخورد حس کردم نمیخواست منو تنها بذاره
و هم اینکه معمولا حس من مثبت نیست از این بیرون رفتنها یعنی با روحیات و فرهنگ درونی من سازگار نیست
فقط بخاطر میم میرم و اینکه بتونیم عین ادمی زاد هم رنگ جماعت باشم و بیرون باشم ولی نمیتونم حتی برای یک ساعت شبیه این ادمها شم
نمیگم خیلی فرهیخته ام ولی حقیقتا وقتی وارد جمع میشم میفهمم چقدر متفاوتم
من دنبال های حرفهای جدی و مقاله و دیتا و تسک و کار وهدف و توسعه فردیم
حتی دنبال شادی خنده لذتهای عمیق
ولی میبینم نه اخه با مسخره بازی و چرت گویی و دلقک بازی چی گیر من میاد؟ من حتی شادی رو هم تجربه نمیگم در این موارد
من سیگار میکشم گاهی البته الان فکر کنم 4 ماه لب نزدم به سیگار
ولی حرمت نگه میدارم میگم حتی کارهای زشت و ناپسندم حرمت داره
ادم نبایدبا هرکسی اب انگور بخوره یا نمیدونم سیگار بکشه یا ....
مثلا دیشب کل جمع سیگار میکشیدن حتی میم چندبار یواشکی اصرار کرد اگر دلت خواسته میریم دور از جمع بکش
واقعا نکشیدم و دلمم نخواست رفتم دورتر قدم زدم تو اون کوه قشنگ تو تاریکی
همون شد یه تراپی برام هرچند یکمم استرس نت رو داشتم و ساعت کاریم بود
ولی با نت نصف و نیمه به سرانجام رسید دیشب از ساعت 12 به بعد تا دو نیم ارامش داشتم و نگران کار نبودم
منکه فقط مزه خورم کلا ولی فکر کنید دمای هوا بالاتر ازجهنم
ملت همه ریختن تو بیابون اب انگور خوری اصلا نگم یه چیزی که میگم درحد مثلا انگشت دست نه ها
جوری که هزاران نفر چسبیدن بهم 4تا 5 تا 6 تا همه جفت هم تا ته بیابون
همه هم این مدلی خوش میگذرون متنفرم از این فرهنگ جمعی احمقانه این شهر
خلاصه دیشب ما این مدلی گذشت دیگه چون دیر وقت بود
یک راست رفتیم خونه میم تا ساعت 3 هم اقا نذاشت بیام از ساعت 8 من بیدار بودم درگیر کار
و هم اینکه میخواستم بیام خونه از بس گفت پس صبجانه باهم نباشیم؟ ناهار من میخوام کباب بگیرم
باید بمونی تااخرش ساعت 3 به زور اومدم خونه
میگه موجا موبایلی شدی همش سرت تو گوشی وکار
حقیقتا جز کار کردن شفای دیگه ای نمیشناسم توی این اوضاع
تا چند ماه اینده اثرات تورم
قطعی برق
کاهش تولید
ورشکستگی بخش خصوصی
اینارو میشه پیش بینی کرد
جر کار کردن چسبیدن به کار ریسک زیادی نکردن
راهی نداریم