جلسات طولانی!
دیشب جلسه تا حدود ساعت دو ونیم بامداد طول کشید
بدون هیچ تنفسی!
تا تونستم تسک ها رو تموم کنم و خوابم برد شد ساعت 3ونیم
توی خواب هم همش درگیر جلسه بودم و استرسش
چون مسئولیتها و درخواست های مدیر واقعا شکل سختی گرفته
و بیشتر فشار روی من و همکار سربازم هست
محمد برادرزاده ام دیسکش پاره شده بود تو باشگاه و فردا عمل داره
من حتی فرصت غصه خوردن هم نداشتم
اونقدر که سرم شلوغ بود
باید ساعت 8 میرفتم دفترخونه یه وکالت میدادم به داداش که بره دنبال یه کاری
و اونقدر خسته و کم خوابیده بودم که که تو مسیر برگشت منتظر بودم فقط برسم خونه زار بزنم
از خستگی و استرس محمد
اشکم دم مشکم بود برقم رفته بود نتونسته بودمم صبحانه و قهوه بخورم
و ساعت 11 هم جلسه سخت دیگری داشتم تا 3
و اونقدر انلان خسته ام که نگم
توی این خستگی کار من جوری که خلاقیت توش حرف اول میزنه
واقعا ذهنم قفل بود
خاموش کردم 45 مین خوابیدم
و بیدار که شدم نشستم پای سبزی پاک کردم که باعطر ریحون و نعنا یکم به زندگی حال برگردم
وقتی فیلد کاری عوض میشه انتظارات میره بالا
مسئولیت سنگین میشه یه اشتباه تو به قیمت ابروی شرکت درصحنه جهانی تموم میشه
تو هیچ انتظاری از اطرافیانت نداری جز اینکه واقعا فشار روانی بهت وارد نکنن
دقیقا توی چنین شرایطی من هیچ وقت که به خونوادم نمیگم
ولی میدونم اونقدر خودخواهی وجود داره که بجای حمایت فشار روانی بهت وارد میکنن
مثل امروز که از دیشب 600 بار تماس گرفتن جدا جدا که این وکالت نامه رو صبح زود برو امضا کن
انگار رو اخر دنیا بود و هیچ وقتی نبود
وقتی برگشتم چندپیام نوشتم برای داداش سامی و اجی
فرستادم
و خشمم رو ابراز کردم محترمانه
که خودخواهی خونواده منو اذیت میکنه بخصوص در مواردی که پای منافعشون در بین هست
هرچی داداش سامی قربون صدقه ام رفت
واقعا اروم نشدم
چون میبینم حق با من بود و سالها بود سکوت کرده بودم این خشم رو
اجی رو هم بلاک کردم که جواب های خودخواهانه اش رو نبینم و امشب از بلاک درش میارم:
))))))
با محمد حرف زدم بهتر بود و گفت فردا پذیرش میشه برای عمل
ان شالله بلا دور باشه
همکارم عصر یه قرار داشت ادامه جلسه رو قرار بذاریم برای بعد از برگشتنش به خونه