خداروشکر امروز بارون:))))))))))
خوشحالم که زمستون از راه رسیده من همیشه فصلهای سرد سرحالترم:))))))
دیروز رو مخم بود خونه و میخواستم خونه تکونه کنی بخصوص اشپزخونه رو!
دیگه استندها و شلف های اتاق خواب بردم تو سالن
خوب یاسی خانم چالش دست خط گذاشته بود و لطف کرد دعوت کرد
راستش همینطوری و عل الحساب نوشتم رو چرک نویس های دم دستیم
دنیا همه هیچ است و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی؟
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ!
خوب خوب بنده دوسه ساعت پیش برگشتم به منزل:)
بسی خوش گذروندم
خونه رو تمیز و مرتب کردم و جاروکشیدم
لباسهارو هم شستم
و دیگه کاری نداشتم نشستم به چایی خوردن که زن دوست داداش تماس گرفت و ادرس پرسید و اومد دنبالم
تا رسیدم رفتیم خونه قدیمی و مامان اینا سفره شام پهن کردن و بعد شامم مراسم یلدا
تا پاسی از شب
بعدم رفتیم خونه جدید خوابیدیم
فرداشم رفتیم کوه و خیلی خوش گذشت چایی زغالی و...
روز بعدشم داداش بزرگه و عروسش اومدن که خیلی خوش گذشت رفتیم بعد ناهار با عروسک و محمد و اجی بیرون و عکس گرفتیم
عصرونه خوردیم عروسک واسم یه عینک افتابی خوشگل خریده بود کادو
بعدشم شب رفتیم خونه داداش دومی که دایی زنگ زد پاشین بیاین شهر ما
نازی و نادی هم زنگ زدن پاشین بیاین اینجا بابا یکساعت راهه
من که نرفتم گفتم میخوام خونه خودمون بمونم ولی داداش اینا و عروسش رفتن
و ما برگشتیم خونه خودمون نازی هم کلی فحش نثارم کرد چرا نرفتم
خوب واقعا سختم بود چندروز استراحت نداشتم هی از اینجا به اونجا
ولی گویا به داداش اینا خیلی خوش گذشته بود
تاامروزم اونجا بودن
نازی هم هزاروشونصد عکس فرستاد از دیشب تاامروز که منو پشیمون کنه برم
که نرفتم
امروزم که رفتیم خونه قدیمی
من اونجا آتیش به پا کردم هوا بسی یخ شده
و خوبه این
چای زغالی و دمپختک به پا کردیم رو آتیش با مامان و آجی نشستیم به حرف زدن دور آتیش و اونا سردشون بود من با تاپ و جین نشسته بودم
و دورشون پتو گذاشته بودن
و بعد همسایه قدیمی فهمید اونجایمم اومد پیشمون و باهم غذا خوردیم عصری اونجا و بعدشم که دیگگه برگشتیم خونه جدید و من وسایلم مرتب بود
قرار شد برگشتنی هم با خانوم دوست داداشی برگردم
که زنگ زد و گفت بابا چقد خجالتی هستی خوب میگفتی بهم
دیگه اومد دنبالم و اومدیم تو مسیرم دلم نمیخواست حرف بزنم سری قبلی خیلی حرف زدیم ولی این سری خسته بودم و خوابم میومد
وسایلم کمکم آورد بالا و رفت
من فردا یه مصاحبه دارم که خیلی خسته ام و خوابم میاد
تاالانم که رسیدم کار خاصی جز چایی دم کردن انجام ندادم و همش نشستیم با نازی و لیلا به حرف زدن و مسخره بازی
نازی داره میره ماموریت داریم سفارش سوغاتی میدیم
داداش هم سرما خورده عزیزم امشب بااتوبوس رفت دانشگاه امیدوارم خوب شه
شهردانشگاهشم که برفی وسرده