هنوز تصمیم نگرفته بودم ناهار چی بپزم؟
دختر دایی زنگ زد پاشو ناهار بیا اینجا
گفتم وا مگه شوهرت خونه نیست؟ گفت نه سرکار و شیف عصر
و لیلا هم نرفته با شوهرش و بچها بیرون پاش درد میکرده
و اونا با خانواده شوهر برنامه داشتن تو کوه
اینم که نمیتونسته بااین وضع بره
داره میاد پیش من
توهم بیا سورپرایزش کنیم
منم از خدا خواسته برنامه خاصی نداشتم
چند وقته من روز بیرون نرفتم ؟
برام عجیب بود ساعت یک سرظهر این شهر:))))))
بغضمم گرفته بود حتی
من و مرحوم جمعه ها برنامه بیرون وتهران گردی داشتیم
و ناهار میرفتیم بیرون
هرسری یه جایی
کلاهمو پوشیدم و بارونی سرمه ایم و عینکی که عروسک برام خریده بود
یه تاپ ولگ طوسی هم پوشیدم زیرش که اونجا راحت باشم
تا رسیدم بالا لیلا پشتش به من بود اصلا متوجه حضورم نشد و شوکه شده بود:)))))))))
میگن تو چرا هرسری میای لباسات قشنگتر سری قبله؟
میگم والا اینا مال 5 سال پیش
واقعا من جز اون بارونی قرمز هیچ خرید لباس بیرونی نداشتم امسال
پارسالم تو ماموریت زاهدان دوسه تا جین و کفش مارک خریدم همونها بوده
بقیه خریدهام از دیجی کالا هم همش اسپرت و باشگاهی بوده
ناهار که دختر دایی لوبیا پلو و مرغ پخته بود
بعدم منقل اتیش کردیم و خیلی خوش گذشت وچایی و عکس و.... تا عصر بعدشم حلیم درست کردم من
و شوهراشونم اومدن و بچها شامم دور منقل و حلیم داغ خوشمزه خوردیم
کیف کردیم
الانم بچها رسوندم خونه و خونه هم تمیز و خوش بو منتظرم بود
خوب بود خونه نموندم خوش گذشت
دکور خونه رو بسیار دوست میدارم
و خونه گرمتر شده انگار بااین دکور گرم منظورم انرژی گرم!
الان فقط مونده مرتب کردن لباس های تو کمد که اینها شسته شده بودن و باید جاساز بشن همین ونوشتن برنامه هفته آینده
تماس قبل خواب با مادر.