امروز صبح که در ساختمون باز کردم یه باد خنک روبه سرد خورد به صورتم و کیف کردم
یاد اون روزهایی افتادم که حضوری میرفتم سرکار!
ظهر که داشتیم سه تاییمون حرف میزدیم
گفتم آجی داره میاد پیشم
لیلا گفت خوب بذار من پتوهات بیارم خشک شدن
یه عادتی همکار خانمم داشت همونی که تو شرکت پارسالیم بود!
وقتی وارد مجموعه ما شد
و دید از جنوب تا شمال و غرب و شرق ایران
هرگونه حرف وبحثی با صاحبخونه دیوانه ام به من استرس میده!
واقعیت زندگی اینه که ما نمیتونیم یه زندگی امن و سیف داشته باشیم
و ناگزیرهستیم که با بعضی آدمها به اجبار ارتباطی داشته باشیم
عنوانمو تورو خدا:))))))
کنتور آب خراب شده
و دیگه کار نمیکنه من چندباری رفتم اداره اب و مامور اومد چک کرد و...
بعدش قرار شد تعویض نکنیم یعنی با صحبتهای دلنشین من و بخاطر جذبه من مامور اینو گفت
وگرنه میدونستم اگر یکی دیگه بود میگفت باید تعمیر کنید!!
من همینطوری کل زندگیم رو یه گوشه خونه جمع کردم
و چنددست لباس رو شستم که بتونم تنم کنم براامروز و چند روز آینده
بقیه رو هم باید بشورم
ملافه ها و پتوهاو وای خدای من کفشها وکیفها کلی وسیله دیگه که قابل شستشو نیستن
ومن موندم چه غلطی کنم
اقا یه موش اومده تو خونه
من ایقدی جیغ کشیدم توی این نیم ساعت
کل وسایل اتاق خواب ریختم بیرون
رفت تو کمد
منم در کمد رو قفل کردم
زنگ زدم داداش بیاد اینو بکشه:((((((((((((((
داداش هم سرکار
میگه خاککککک عالم دختر کل لباس هات می خوره ها برو بکشش بیرونش کن یه کاری کن
من اما از موش میترسم!
از مارمولک و موش متنفرمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
اما سوسکها رو راحت می کشم و خونه ام هم سوسک نداره اصلا
این موش و مارمولک دقیقا دم در خونه پایین راه پله زندگی میکنن دوتا هستن
و من کاریشون نداشتم گفتم وقتی نمیان بالا یک ساله چه کاره اینا دارم الان فکر کنم دوسه سالی که اینجام اینا هم هستن و اما من یکسال دیده مشون
نگو اومده داخل من صبحها درو باز میذارم
وای خدا باید همه لباسهام رو بشورم و اتاق خوب و کمد وایییییییییییییییییییییییی
این ماه چقد جالب شد کلی اتفاق جالب افتاد نشستیم با دختر دایی اینا میخندیم
به این وضعیت من مدیریت بحران رو دارید؟
الان من وسط یه خروار وسیله نشستم وفقط خیالم راحت موش تو کمد و درش قفل و نمیتونه جایی بره
اما نگران لباسهای مجلسی و... هستم و چمدونام خدا
این روزها چقد آدمها تو خالی شدن
به چیزهای سطحی خوب تن می دیم
یه کتاب رو تا آخرش نمیخونیم
پر هستیم از تیکه تیکه اطلاعات کوچیکی که دنیای بیرون بهمون داده
و بعد تو هرمجلسی سخنرانی میکنیم!