امروز صبح که در ساختمون باز کردم یه باد خنک روبه سرد خورد به صورتم و کیف کردم
یاد اون روزهایی افتادم که حضوری میرفتم سرکار!
امروز دخترها هم میخوان برن به خانوادشون سر بزنن گفتن که میخوای با ما بیا
گفتم نه من با داداش میام بچها دوست دارن با من باشن
قرار هممون هم امشب باهم برگردیم شاید یه دور همی دیگه داشته باشیم جمعه یا پنجشنبه خونه من
به صرف شام
بیشتر نظر بچهااینه بریم پارک اونجا غذا درست کنیم در حد املت
بعدش بیایم خونه من برا چایی و میوه
نمیدونم فعلا ببینیم چی میشه
من دیشب خمیر کلوچه درست کردم
آجی گفت بدون کلوچه نیا خونه:(
بااین دست درد
درست کردم عمل اومد خمیرش گذاشتم یخچال مواد بین کلوچه هارو هم درست کردم
فقط مونده درست کردنشون
که بعد از کارهای مشتریها انجامش میدم
زنگ زدم کمیته تخلفات اداره دولتیمون
گفتش که مدیر اداریمون میشناسه و تا اخر هفته صبر کن اگر کاری نکردن
اونوقت به من زنگ بزن
من برات تماس میگیرم
خداکنه تموم شه این اوضاع یه لنگه پا بودن خیلی بده!