دورهمی به صرف عصرانه

ظهر که داشتیم سه تاییمون حرف میزدیم

گفتم آجی داره میاد پیشم

لیلا گفت خوب بذار من پتوهات بیارم خشک شدن

یادم نبود اصلا پتوها اونجاست و برا مهمونم پتو ندارم دیگه

گفتم اره بیارشون و بیا یه چایی هم بخور

گفت نه و تعارف اینا کرد دختر دایی گفت من دوست دارم بیام پیشت ولی

گفتم خوب پاشین عصر مراسم پتو آوردن دارین بیان بالا

منم درگیر کارها مشتریها بودم تعارفی نداشتم بااین دوتا

گفتم خونه شلخته است خودتون درجریانید

اما پاشدم خونه رو جارو کشیدم بقیه کیف و کفشها هم شسته بودم صبحی

ناهار میل نداشتم اصلا

و چایی دم کردم تا دختر دایی ازسرکار برسه لباس عوض کنه و ناهار بخوره بیان

ساعت 3وخوردی اومدن

من هم چایی دم کشیده بود هم پنکیک درست کردم و یه میز کوچیک هم مزه چیدم

و بچها دعوام کردن چرااینطوری کردی با خودت؟

وسط این همه کار

تا اونا رسیدن خونه همه چی سرجای خودش بود تمیز و مرتب میخواستن یعنی بیان کمک من

من خودم همه ی کارهارو کرده بودم راستشم اصرار کردم که بیاین بخاطر همین بود

مجبور شم از این حس بیام بیرون و خونه رو منظم کنم همه چی رو

عزا گرفتم سه روزه واسه خاطر این موش

بسه دیگه

الان بوی عود جنگل بارونی داره میاد موهام خیس و کنار پنجره اتاق نشستم میزمم جابه جا کردم و اینوری نشستم که پنجره بغل صورتمه

دخترها اومدن نشستیم خندیدیم غر زدیم حرف زدیم

از رازهاشون گفتن

و من گفتم نگید

نمیخوام بدونم

من از پارسال اذر تاتی تاتی با شما دوست شدم

و آروم اروم اومدم که دوستیمون امن و عمیق بشه

الان که عمیق شده دوستیمون دوست ندارم از هم بترسیم

بذارید رازهای مگو مال خودمون باشه و یجای دیگه یه روز دیگه که دوستیمون عمیق تر شد بگیم

و چقد دایره دوستی امن وحمایتگری نیاز داشتم

احساس میکنم توی این شهر بعد سه سال دوتا خواهر دارم

عصرونه خوردیم و حرف زدیم و بچها رفتن

چون قرار بود فقط یکساعت بشینن همسر وبچهاشون توخونه منتظرشون بودن

تقریبا دوساعتی نشستن

وقرار شد بریم پارک برای عصرونه هفته آینده یا جمعه

آجی هم اومده پیش دوستش هنوز نیومده اینجا

داداش رو زنگ زدم بیاد بریم دور بزنیم و بریم نونوایی

فردا هم گفت میریم پیش مامان و شب قبل کلاست برت میگردونم

--------

رفتیم با داداش نونوایی وخرید و بعد اجی زنگ زد من میرم و نمیام دیگه مدارک دادم دوستم

اون کارهای وامم انجام میده!

گفتم وا مگه قرار نبود بیای اینجا؟

میگه نه! دیگه به داداش گفتم گفت وا مگه دیونه شده شاید قهر کرده این

رفتیم ترمینال

گفت نه فردا قرار معمار بیاد سرساختمون و من باید باشم قرار نقشه یه تغییراتی کنه!

و برامن نون جو خریده بود برای بچها هم نون قندی

گفت ناراحت نیستم! و واقعا کار دارم بایدبرم

داداش گفت خوب قرار ما بیایم اونجا بمون ظهر با ما برو گفت نه معمار مال شهر ما نیست

و صبحها فقط میتونه بیاد

دیگه رفت

منم با داداش و بچها رفتیم کلی دور دور کردیم و رفتیم پارکی که با دخترا رفته بودیم

و یکم دور زدیم الان برگشتیم خونه.

 

 

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان