تا لحظه اخری که بچها مارکتینگ میخواستن تبلیغ رو ران کنن رییس جون منو گرفت!
تا لحظه اخری که بچها مارکتینگ میخواستن تبلیغ رو ران کنن رییس جون منو گرفت!
بیدارشدم ساعت 8 عین هرروز ولی مغزم خواب بود چون دیشب برای خواب تلاش کرده بودم و نشده بود!
امشب مهتابی قشنگیه این شهر غمگین
وبه طرزوحشتناکی یه آبی نفتی قشنگیه آسمونش
امروز رو مود خوبیم
بااینکه اول بسم االله با جلسه تپل خان شروع شده
خوب من بااون همکارای صبحم قطع همکاری کردم
ولی با شرکت جدید که بین المللی بود همچنان هستم و راضیم
دخترا ساعت 8ونیم اومدن تارسیدن من کلیدودادم بهشون
زن داداش بچها رو اورد وسط راه رفتم ازش گرفتم بچها رو
برا نازی هم کادو تولد خریده بود پارمیس:)))))))))))
مهمونی سرجاشه
و من کنسلش نکردم
از صبح لابه لای همه ی کارهام ریز ریز خونه رو مرتب کردم اتاق خواب رو تغییر دکور دادم
و...