راستش صبح با صدای دعوای صاحبخونه و دخترش دقیقا زیر پنجره اتاقم بیدارشدم
حدود ساعت 7ونیم بود
و بااینکه 5شنبه است ومیخواستم کمی بیشتر بخوابم اما بااین سروصدا نشد
تمرینات تنفسمو انجام دادم که از این اضطرابی که باهاش بیدارشدم کم بشه
راستش صبح با صدای دعوای صاحبخونه و دخترش دقیقا زیر پنجره اتاقم بیدارشدم
حدود ساعت 7ونیم بود
و بااینکه 5شنبه است ومیخواستم کمی بیشتر بخوابم اما بااین سروصدا نشد
تمرینات تنفسمو انجام دادم که از این اضطرابی که باهاش بیدارشدم کم بشه
خوب به دوست قدیمی خیلی رک و بدور از کدورت گفتم نمیخوام بهم پیام بدی!
بااینکه له لورده ام امروز خیلی فعالیت فکری و کاری داشتم
اما و اما شارژ شارژم هایپر هایپر انگاری ده تا گالن دبل اسپرسو زدم
فایلها کامل شدن فرستادم برای دوستم
باید بگم انصافا داره عالی ایرادمو میگیره!
اون قدر کامل که واقعا از بابت تایمی از عصر داره میذاره و ویس میده روی هر کلمه به کلمه ایرادها
آدم کیف میکنه که بشینه ایرادات رو رفع کنه اصلا غلط بنویسه که ازش ایراد بگیره
به شدت داره ازش خوشم میاد!
مامان زنگ زده بگیر بخواب خسته ای میگم نه من هنوز انرژی دارم
ولی فکر کنم دیگه باید برم بخوابم.
خدایا خوشی و موفقیت رو برای همه بخواه:)
از امروز صفحات صبحگاهی مینویسم
توی کتاب راه هنرمند که بهتون گفتم با یه گروهی از دوستام شروعش کردیم
هر هفته یه فصلشو رو میخونیم و توی زوم درباره اش جلسه میذاریم و بهم ایده میدیم!
یکی از استرسهای من آینده یعنی چندماه پیش تمدید قرار داد خونه و هزینه هاشه و بودن توی اون شهر
از طرفی هم نقل مکان به و مصائبش!
یه چیزی که به شدت منو بهم می ریزه عدم احترام به بزرگترهاست
بخصوص والدین!
نه اینکه هرچی گفتن بگیم چشم!نه من خودم اصلا اینطوری نبودم و نیستم
بخوام نه بگم هم با دعوا نمیگم حداقل چندساله!
راه خودمو میرم اما بدون بی احترامی به کسی!
اگر بزرگترها هم از روشم ناراحت بشن من کار خودمو میکنم بعد مدتی سکوت
بهم اعتماد میکنن و آروم میشن.
خوب تااینجای سفر دوروزه که خوب و خوش گذشته خداروشکر
خوبی دیگه این سفر تنظیم شدن خوابمه:) من ساعت 12 خوابیدم دیشب
شاید چون حرف میزنم و مشغولم با خانواده نوشخوار فکری ندارم و ازشون آرامش میگیرم:)