روز تعطیل بعد مدتها!
خوب بعد مدتها من حس عصر چهارشنبه ها رو دارم!
موقعی که حضوری کار میکردم یا با شرکتهای ایرانی
عصر چهارشنبه برام نویدبخش و لذت بخش بود!
چون نوید دوروز تعطیلی رو میداد الان اما نه!
خیلی وقته تعطیلی نداشتم
حالا همه فکر میکنن من بسیار ادم زرنگ و کاری ام
ولی باور کنید 99 درصد روزها دوست دارم تا 11 در رختخواب بمونم
و اینکارم میکنم خیلی وقتها!
علاقه مندم به اینکه لش کنم صبحها کاری برای انجام دادن نداشته باشم
اصلا همه چی اسلوموشن باشه و بس
اما خوب یکی از کارمندام صبح زود بیدار میشه تسکهاش رو ارسال میکنه و من موظفم چک کنم
چون مدیران میبینن به هرحال نمیشه که بخوابم خیلی وقتها با یک ساعت تاخیر جوابشو میدم:)
اما در باقی ساعت روز نزدیک به 5 دقیقه طول میکشه
حالا فردا بعد مدتها من تعطیلم و میخوام استراحت کنم البته منظورم از استراحت کار نکردن!
امروز میز و کشوهای وسایل ارایشی رو تمیز کردم
براشها و ... رو شستم
کلی وسیله دور انداختم چون تاریخشون به نظرم گذشته بود
الان فقط یک ابرسان و ضدافتاب و رژ برام کفایت میکنه:))))))
یک نظرسنجی گذاشتیم برای مشتریهامون البته برای بخش ایران
که ببین خدمات کدوم بخش براشون بهتره
فعلا با 50 درصد آرا من بین 4 بخش دیگه پیشتازم ببینم نتیجه نهایی فردا مشخص میشه:))))
دلم بشدت گرفته دلتنگ داداش بودم
داداش هرسال موکب داشت و بعدم اربعین و عاشورا میرفت کربلا و این رسم ده سال ادامه داده بود
بااینکه اعتقادات مذهبی ندارم
و تقریبا میشه گفت از 7 نسل خانواده پدری من مداح بودن و هستن! و حتی حسینیه بزرگ بندر هم برای بابابزرگ هست
من دلتنگ داداشم
امشب مامانها بیدار میمونن که نذری بپزن برای ناهار فردا
اما من دلتنگ هیچ رسم و رسومی نیستم
حتی دلتنگ نذری های بچگی و حضور بابا
من فقط دلتنگ داداشم
که شب عاشورا نذر شمع داشت
و برام شمع کنار میذاشت تو موکب میگفت متبرک
و حتی اگر یکسال نیومده بودم سربزنم به خونواده سهمیه شمعم رو نگه داشته بود
هنوز یکی از شمعهاشو دارم که بنفشه
سه شب شام غریبان شمع نذر داشت
و نذر قشنگی بود دوسش داشتم
هر جای این کشور بودم شمعهاشو یواشکی روشن میکردم شب شام غریبان
چون دوست داشت نذریش استفاده بشه
اخرین شمع رو نگه داشتم و دلم نمیاد روشنش کنم
و دلم تنگشه
اجی گفت خواب داداش رو دیده که تو برای موکبش رول خرمایی درست کردی
و میم رفت برام خرما گرفت و باقی وسایل هم که تو خونه بود
امروز در حین کلی کار شرکت و کارای خونه درست کردم انگار یه شمع کوچیک تو دلم روشن شد
نزدیکهایی شرکت میم یه خونواده هستن که تو یه اداره زندگی میکنن در حقیقت سرایدار اونجان
از متوسط به پایین محسوب میشن و هرسال میبینم بچها با چوب و شال و یه موکب برپا میکنن
میم میگفت اینا اصالتا ایرانی نیستن
من هرسال قلبم برای این بچها پرمیکشید نه واسه مذهبی بودنشون
واسه تلاششون تو دل تابستون اینجا
چایی میدادن و چیز دیگه ای نداشتن
به میم گفتم بدیم به اینا نذری های داداش رو
نمیتونم بگم نذری فقط برای ارامش وخواسته داداش وبابا صد البته بابا وداداش میم
امیدوارم هرکی دلتنگ عزیزشه شمعی تودلش روشن بشه
خیلی دلم میخواست شمع ببرم
ولی نمیدونم فردا و پس فردا اصلا میرم بیرون از خونه؟تمایلی به بیرون رفتن جز ضروریات ندارم
وای موجا مگه اتفاقی برای داداشت افتاده؟
چی شده؟
بهش دسترسی نداری مگه؟