راستش هنوزم یکم بی جونم
و چشامم درد میکنه
ولی در کل بد نیستم
دیشب تا رسیدیم من شام خوردم و یکم حرف زدیم همسایه مامان اومد بهش سربزنه
من دیگه اومدم تو اتاق خودم و خوابم برد
هرچندصبح هم کمبود خواب داشتم ولی خواب وبیدار پاشدم کارا شرکت رو انجام دادم
حجم عظیمی از اضطرابم کم شده
و ولی هنوز کلی فکر و کار مونده
و تصمیم های سختی در پیشه برای کار و...
نمیخوام الان بهشون فکر کنم باید یک هفته حداقل ریلکس کنم
و آرامشم رو پیدا کنم بعد تصمیم بگیرم.
اصلا این هفته نتونستم زبان بخونم چون مهمون داشتم و کار هم داشتم
حس میکنم این یک ماه اخیر رو نه تنها در اضطراب محض بودم
بلکه اصلا شرایط دست من نبوده
و من مدام میخواستم همه چیز رو کنترل کنم!
هرچند من کلا از 15 اسفند تجربه های بدی رو تجربه کردم و هنوزم خوب التیام پیدا نکردن اون زخمها
و زمان میبره ولی این انتظار قوی باش ضعیف نباشی که از خودم دارم مانع از این میشه
یه روزهایی هم به خودم حق بدم ضعیف باشم!
حداقل یکسال زمان لازمه برای اون زخمها.
حتی این هفته من کتاب هم نتونستم بخونم
گاهی وقتها احساس تعلق نه به مکان و نه به زمان نمیکنم
اینکه ادم هیچ جا نیستم این حس اذیتم میکنه
دومین علت اضطراب و حال بد
افسردگی فصلی
من از تابستون بدم میاد و گرما افسردم میکنه چون نمیتونم فعال باشم
جنوب گرمه نمیشه هیچ کاری کرد
نمیتونم زیر اسمون بشینم نمیتونم عصرها از هوای ازادو خنک استفاده کنم
کرونا و... اینها خیلی موثر توی حالم.
و سفر من نیاز دارم برم سفر.