راستش من از یه روز صبح توسال 97 که دیگه نخواستم نماز بخونم و...
همه اون روان رنجوری هایی که دین بهم میداد رو میخواستم کنار بگذارم
نکه من توی این سه سال کار خاصی کرده باشم پوششم همونه
اتفاقا بیشتر به خدا فکر میکنم کمتر ازش طلبکارم
بابت اینکه مسلمون زاده ام و مسلمون نیستم هم ناراحت نیستم
نه مسلمونم نه یهودی نه مسیحی
یه جاهایی دنبال خدا گشتم و میگردم که شاید ذهن کسی سمتش نره
من خدایی رو دوست نداشتم که مدام میخواست عذابم کنه
خدایی که مدام منو از جهنم میترسوند خدایی که از صبح تا شام
به من معرفی میکردن و منو ازش میترسوندن خدایی نبود که من دوسش داشته باشم
خدایی بود که ازش میترسیدم فقط همین.
باور کن خیلی وقتها میترسیدم باهاش حرف بزنم درد و دل کنم
اما الان نه راحت باهاش حرف میزنم هروقتی از روز که دلم بخواد
دیشب تو قسمت اخر فصل 4 لوسیفر، که موضوع بخشیدن خودمون بود
و درگیری این که خدا برا چه وقت هاییه؟
حرف قشنگی زده شد
خدا که نباید تمام مواقع گل و بلبل و بستنی و لحظات خوب به مابده
خدا هست که ما بتونیم لحظات بد و سختمون رو دوام بیاریمو احساس قدرت کنیم!.
دیدم چقد راست گفته. شاید برای همینه ما تو لحظات بدمون بیشتر خداروصدا میزنیم.
-----------
دیشب هوا خیلی گرم وشرجی بود نرفتیم پیاده روی.
امروز داداش بزرگه میخواد بیاد اینجا ناهار اینجان
مهسا بخاطر کادوش قرار گذاشته حتما:))
هنوزم یکم بی جونم و دیشب هم خارش گلو داشتم
اما چون دور بر خونه مامان اینا درخت مورد زیاد هست و از اون درخت های اسرائیلی
من بهشون حساسیت دارم و همشون هم گل دارن و شبها گرده ازادمیکنن
حدسم اینه که الرژی بستنی خوردم خوب میشه
الانم بهترم کلا برا من فصل آلرژی چند روز دیگه خارک و رطب میاد بازار
من تا بخورم آلرژیم عود میکنه و شش هام عفونت میکنه.
هرسال با خوردن خارک اینطوری میشم و اخه خیلی خوشمزه است و نمیشه نخورد:)
و بعدشم یه دوره بیماری طی میکنم و میره برا سال بعد:)
مامان میگه بیا برو دکتر، اخه بیمارستان دقیقا روبه رو خونه مامان هست.
میگم نه اخه چیزیم نیست اگر چیز عجیبی بود میگفتم کروناست یا هرچیز دیگه ای.
بخاطر پریودی و کم خونی و اضطراب این مدته.
ببینم داداش کوچیکه منو امروز عصر میبره خونم.