همه چی به وقتش....

نمیدونم الان وقتشه یعنی؟

به تابستون تاالان فکر میکنم 

به خودم به تصمیماتی که توی این مدت گرفتم 

به اتفاقاتی که افتاد

به عواقبت تصمیماتم حتی

به روالی که طی کردم تا به امروز برسم 

به روابطم ادمهایی که اومدن و رفتن و موندن

همشون شبیه یه خواب بوده به نظرم 

خوابی که نه خوب بوده نه بد یه روز معمولی از زندگی بوده که سخت گذشته اسونی هم توش بوده

روزهای خوب وبد هم داشته 

ولی گذشته بدون اینکه حس بدی دربارش داشته باشی

دیشب خواب امیر رو دیدم 

که رفتم لاهیجان

و اون میفهمه من اومدم و دنبالم میگرده 

و من خودمو قایم میکنم

مثل همین روزها

که من خودمو ازش گرفتم 

بهش هشدار داده بودم 

وقتی بهش فرصت میدم ازش خوب استفاده کنه 

نکرد

دوبار بهش فرصت دادم به خودم و اون 

نشد

نشد که بشه

رابطه ما نه عاشقانه بود نه دیتی داشتیم نه هیچ 

یه رابطه مجازی

که داشت خوب پیش میرفت همه چی دوتا ادم بالغ

شاید از این مساِیل سیاسی پیش نمیومد روند رابطه ما جور دیگری میشد

امکان دیدار زودتر فراهم میشد 

و....

رفتن امیر کمی به عقب میفتاد 

ولی همه چی سریع و یه شبه تغییر کرد

شاید میگن یه چیزی قسمت هست یا نیست

همین باشه

 انگار روند زندگی و قسمت جوری پیش رفت که به ما بگه مناسب هم نیستیم

حداقل به من اینو بگه 

ولی هنوز گویا هنوز قبول نکرده 

که همه چی جوری پیش بره که من و میم 

یه رابطه رو شروع کنیم 

راستش شخصیت من جوری که ادمها زودباهاش احساس راحتی میکنن

اما از طرفی هم مردها ممکنه از من بترسن

عین یه ماهی زنده که نمیتونی با دست بگیریش و اگر گرفتیش هر لحظه از دستش لیزر میخوره 

ولی الان حس میکنم بین دستای میم یه ماهی ارومم 

که اونم حواسش هست چطور رفتار کنه 

که این ماهی از دستش فرار نکنه 

نه فشاری میاره نه اذیت و ازاری

شاید بخاطر اینه روزهای اولمونه یا نه ما هم دیگه رو میشناختیم سه سال از دورادور

الان یه اطمینانی بهم داریم 

نمیدونم 

امروز از اون روزهاست که پریود هم شدم

و دلم میخواد یه فاصله بگیرم از همه ی ادمها 

میخوام به میم بگم چندروزی دور از هم باشیم

بعد فاطی میگه باز خر شدی؟ ی میگه باز میخوای لگد بپرونی؟

مگه خودتو لایق این عشق نمیدونی؟

چرا نمیذاری حالا که همه چی خوبه 

یه چالش درست کنی؟

راستم میگه 

راستش ترسیدم 

ترسیدم از این احساسات

حجم قلب من خیلی کوچیکه برای احساسات عاشقانه 

اونقدری میم جا باز کرده توی دلم که بوش کل خونه رو گرفته 

امروز شالم رو گذاشتم دور گردنم تا بتونم کار کنم 

بوش نمیذاشت تمرکز کنم 

میم هم تا همین الان چندبار زنگ زده 

اونم همین حسها رو داره 

بارون هم داره میباره 

زنگ زده صبح میگه پاشو ببین بارونه باز 

اون چیزی که تو دوست داری

میگه بارون و مه تورو یاد من میندازه از این به بعد 

بغض کردم از این حجم احساسات 

قلبم داره میترکه 

اون قدر یه سالهایی با عقلم زندگی کردم که قلبم الان منو پس میزنه 

میدونم اگر بگم فاصله بدیم بهم میم ناراحت میشه

حس ناامنی میگه حتما 

اومده کل زندگی من رو گرفته این ادم 

دیشب دلتنگ داداش بودم اونقدر نشستم سیگار کشیدم تو راه پله که 

پاکت سیگارم تموم شد

میم هم گفت بیا بریم یه دور بریم حالت بهتر بشه

 گفتم نه 

بذار همو نبینیم امروز 

مهمان هم قرار براشون بیاد 

خونه بغلی هم دعوا داشتن اونقدر خانمه کتک خورد 

من روانی شدم 

روانی بابت اینکه یه زن یه حقوق اولیه زندگی رو نداره و...

دیوانه شده بودم 

میخواستم زنگ بزنم 110 یا نمیدونم بهزیستی 

بعد اینجا شهرستانه میدونم در نهایت میگن به ما مربوط نیست دعوای خانوادگی!

باید میزدم بیرون 

پاشدم موهام رو بافته بودم ریز ریز

همشو باز کردم و یه پلیور پوشیدم و شال و زدم بیرون میم زنگ زد گفت بهتر شدی

گفتم دارم میرم تا سوپری

گفت کدوم؟ گفتم همین فلانی 

نزدیکترینش گفتم 

دیدم میم اومده دم در ایستاده 

سلام کردم و از خیابون رد شدم از پیاده رو رد نشدم که نزدیک میم باشم از پشت درختها و خیابون رد شدم 

رفتم سیگار خریدم برگشتم نبود دیگه 

گفته بود چرا از کنار من رد نشدی؟ باهات حرف داشتم 

چرا ایقدی سرد بودی عین سابق؟

گفتم اولین دیدار خیابونیمون بود 

من هنوز به این وضع عادت نکردم 

گفت اره مشخصه 

میخواستم باهات یکم حرف بزنم 

دیگه اومدم نشستم سیگار کشیدن 

دلتنگی داداش داشت خفم میکرد نابودم کرده دیگه 

میم هم وسط مهمانی پیام میداد

کلافه بود که خونواده عموش زود اگر برن

بیاد منو ببره بیرون حالم بهتر شه 

دیگه دیر رفتن 

منم که خسته بودم 

گفتم بخواب زنگ 

زد یکم حرف زدیم 

گفتم بخواب که فردا شنبه است و باید بری اداره 

خودمم قرص خواب خوردم و بعد یکساعت خوابم برد تا 9 

ولی خیس عرق بیدار شدم 

عین همه ی شبهایی که خوابم میبره 

و خیس عرق بیدار میشم 

گوشی رو روشن کردم 

دیدم میم کلی پیام داده بوده و 

دلیوری شد زنگ زد 

گفتم خواب بودم خوشحال بودم بعد دوهفته من بالاخره چند ساعت خوابیدم 

گفت پاشو که بارونه برو راه پله رو ببین 

دیدم راست میگه 

دیگه صبونه درست کردم و راه پله خوردم 

هنوز منتظر نتیجه مصاحبم هستم 

ببینم چی بشه 

چندبار با میم حرف زدیم از صبح 

فاطی هم چندبار زنگ زده سوال داشت 

دلم میخواد بشینم زار بزنم 

بغض داره خفم میکنه و اشکام سرازیر نمیشن 

کاش میتونستم برم خونه برم سرخاک داداش

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان