خوب بالاخره به اخر هفته رسیدیم اووف
مغزم درد میکنه از خستگی
هم کمبود خواب هم بدو بدو
کلا خونه رو هم نتونستم این هفته تمیز کنم
باید امروز حسابی وقت بذارم تمیز کاری و مرتب کاری
یه وقتهایی فقط موقع خواب میرسیدم خونه
یا نیمه روز در حدی که لباس عوض کنم باز برم
کلاس و باشگاه و کلایه سری برنامه توهمی
دوشنبه که نوبت تراپی داشتم و جلسه خیلی خوب و مفیدی بود
دکتر بهم پیشنهاد داد دو جلسه هم با استادش باید سوپرویژن تراپی کنم با حضور خودش
چون یه جایی دیگه خودش تخصصش نیست
استادشم خودش یکی از خفن های دانشگاه تهران که قرار همین روزها بیاد:))))
زندگی مارو کجا میبره؟ یکی از اتفاقات خوب سال گذشته تعویض کردن تراپیستم بود
سه شنبه هم که کلاس داشتم تا 6ونیم صبحش هم باشگاه بودم و شرکت
تا از کلاس رسیدمم فقط لباس عوض کردم نازی منتظرم بود برای عصرونه
گفتم شام نمیمونم باید میرفتم کادو تولدشو میدادم
ولی خوب شام درست کرد و تا ساعت 9 ونیم اونجا بودم
یعنی این هفته میخواستیم با میم شام بریم بیرون هیچ شبی من خونه نبودم که بشه بریم
دیروزم که که من نوبت ناخن داشتم برای عصر
ظهر هم سیم سیم و ثنا گفتن بیایم بریم بیرون تولد نادی
بارون هم بود من کار داشتم نرفتم دوباره بعد دوساعت زنگ زدن بیایم دنبالت خیلی خوبه باغ هستیم
گفتم نوچ چون هنوز کارم تموم نشده بود کلا این هفته به همه نه گفتم برای بیرون رفتن چون وقت نداشتم
رنگ لاک رو گذاشتم به انتخاب میم فکر کنم این دومین باری هست ازش نظر میخوام برا ظاهرم
ایشونم سرمه ای و طوسی کهشکانی انتخاب کرد
منم سرمه ای رو انتخاب کردم
همون موقع هم هوس کردم موهام کوتاه کنم بااینکه نوبت نداشتم دیگه این ارایشگاهه من پارتی دارم
اون لاین موشون موند موهامم رو هم موخره گیری کرد هم کوتاه کرد موهام رو تا نزدیک شونه هام کوتاه کردم:))))))))
سبک شد سرم واقعا اصلا هم نمیگم حیف موهای بلندم چون حس خوبی دارم به این مدل موم
میم تماس گرفت ببینه اومدم میگم موهامم کوتاه کردم
میگه اصلا این تغییراتت طبیعی نیست
خیلی خیلی عوض شدی موجا:)))) خبریه:)
خوب تنوع لازمه دیگه
میگه خوب موهات تا کجا کوتاه کردی میگم تا روی شونه هام شوکه بود:)
امروزم نوبت مژه دارم
میگه دیگه پلنگ ملنگ شدی خانم نچرال
دیشبم فرستادمش بره جشن عقد دوستش
که نگه بیا بریم بیرون حال نداشتم
اونم هی تماس میگرفت هرجااهنگ خاطره انگیزی بود منم گوش کنم
بارون بود نمیشد کولر روشن کرد گرم بود
تا ساعت 4 خوابم نبرد تا بارون بند اومد تونستم کولر روشن کنم میم هم همون موقعها اومد دیگه
برای تولد میم دیگه جشن نمیگیرم !
دیروز باهاش صحبت کردم گفتم حقیقتا میخوام همچین کاری کنم اولا که بخاطر هزینه گفت من قبول نمیکنم چنین کاری کنی
دوم هم اینکه من دوست دارم تولدم رو کاپلی جشن بگیریم که تو مخالفی
حقیقتا من دوست ندارم تو شهرستان چنین کاری بکنم!گفت پس تولدم رو میریم یه جایی دوتایی جشن میگیریم
هنوز فکر میکنم اون کادو کمه:(
امروز فردا کلاس رو کنسل کردیم که بتونیم استراحت کنیم هم اینکه به کارای عقبب افتادم برسم
فعلا من پاشم ببینم میتونم خونه رو جمع و جور کنم اشپزی کنم