هم توی ذهنم ترافیک هست هم توی زندگیم:(
دوشنبه که مثل همیشه رفتم باشگاه و تمریناتم رو انجام دادم و عصر هم یخچال رو اف کردم و تمیز کاری و شستشوی قفسه ها و باکس های یخچالی
خرید خونه و هزار کار دیگه
فقط تونستم یکی دوتااز کشوها رو مرتب کنم و لوو باتری شدم دیگه
دیگه وقت نشد با مریم برم کافه و رفتیم دور دورنیم ساعت
مامان مریم هم اش درست کرده بود فرستاد واسم خیلی خوشمزه بود بعد مدتها اش خوردم:))))
پارسال زمستون به نظرم کلا من اش درست نکردم برعکس هرسال:(
همش در رژیم های سفت و سخت حجم و کات گذشت.
امسال ولی هنوز شل ول رژیمم و کلا اشتهام هم پایین هست همچنان
دیروز دیگه توان نداشتم برم باشگاه و کمبود خواب داشتم میم هم تشویقم میکرد بخواب استراحت کن نرو
ولی پاشدم رفتم باشگاه تا ذهنم بفهمه رییس کیه!
میم تعجب کرد با اون حال رفتم باشگاه :)
خوب تمرین کردم و برگشتم خونه کارای شرکت رو ردیف کردم
و ساعت 3 ونیم کلاس داشتم
ساعت 1 با ساقی رفتیم کافه برا روز معلم میخواستم دعوتش کنم کافه
و وقت نمیشد
دیگه دعوتش کردم کافه و یک ساعتی کافه بودیم وبرگشتم خونه و تا رسیدم ناهار رو تند تند درست کردم
ماکارونی درست کردم که نیم ساعته حاضر بشه
و بعدشم رفتم کلاس تا 6ونیم
خیلی خسته و کوفته برگشتم خونه باید میرفتیم تراپی نیم ساعت وقت داشتم حاضر شم
7وربع تایمم بود
و فقط تونستم ضدافتابم پاک کنم وتجدیدش کنم و اسنپ بگیرم
این جلسه در مورد ترس من از تعهد و ازدواج صحبت کردیم
و به جاهای خوبی هم رسیدیم
یه نیم ساعتی بعد تراپی پیاده روی کردم طبق معمول همیشه!
و بعدم برگشتم خونه
شامم فقط تونستم یه نیم رو درست کنم و خسته و کوفته بودم و خوابم میومد
میم پیام داد میره سینما مست عشق ببینه با دوستش اگر میخوام منم برم
که نشد برم من خسته بودم اونام برگشتن وقرار شد یه روز دیگه باهم بریم
توی سرم جنگه واقعا
دیروز استاد بهم گفت امروز سرفرم نیستی چون من درون نگرم میفهمم
امروز ذهنت مشغول نمیتونی تمرکز کنی :)))))))