غمگین طور!!

دیروز یهویی همه چی بهم ریخت×

من یکی یکی داشتم تیک میزدم کارامو و تصمیم داشتم دیگه با داداش نرم خونمون و....

ومهمونی رو برگذار کنم

که لیلا زنگ زد گفت مادرشوهرش برا سه روز نذری گذاشته یهویی

و باید پاشن برن:((((((((((

بماند که چقد فحش شنید از من از دیروز

بعد فکر کیک بودم:)))))))

بعدش نازی بدتر من فحش داد بهش

و همشم گفتیم نذر مادرشوهرت ان شالله قبول نباشه :)))))

هیچی اینطوری شد فکر کنید من برنجم ابکش کرده بودم:)

یعنی متنفرم از اسراف

اونم تو این گرونی 

دیگه برنج رو هیچی گذاشتم تو قابلمه زنگ زدم داداش گفتم من باهات میام

و هیچی دیگه پاشدم یه سری کار دیگه انجام دادم و دوش گرفتم ادامه فحش تو گروه به لیلا

غرغر کردیم منو دختر دایی تا تونستیم 

و بعدش دیگه داداش اومد رفتیم و تا رسیدیم بچها رو تحویل مامان دادیم و رفتیم چهلم یکی از اقوام

که یه روستا بود 

و یکساعتی تو مراسم بودیم 

من همینطوری یه گوشه ایستاده بودم حتی حوصله نشستن نداشتم اجی نشسته بود رو صندلی منم بالا سرش بودم

و یهو یکی از اقوام دور اومد با اجی سلام علیک کرد وعرض تسلیت مجدد گفت واینا 

منم هیچی نگفتم خوب چون طرف اصلا با من ارتباطی نگرفت منم در این موارد اهل سلام علیک اینا نیستم اگر طرف نخواد

بعد اجی گفت موجا خانم فلانی هستن ایشون یهو خانمه برگشت گفت وا خاک به سرم چرا تو ایقدی خراب شدی؟

تو که اینطوری نبودی و و....

منم گفتم ادم داغ برادر میبینه میخوای چطور باشه؟

هیچی دیگه نمیدونم چطوری از پشت ماسک فهمید من خراب شدم به قول خودش:)

و اینکه تازه ندیده بود من دیروز ابروهام رو رنگ کرده بودم مشکی البته 

وگرنه سفید میدیدشون چی میگفت دیگه؟

خلاصه هیچی دیگه بعد مراسمم برگشتیم 

زن عمو و چندتا از عموها و داداش و زن عمو اینا هم اومده بودن مراسم بخاطر مامان 

دیگه رفتیم سلام علیک یکم حال احوال کردیم برگشتیم شهر خودمون

که داداش گفت نمیبرمتون بهشت زهرا نبرد هم

چون دلش نمیخواست زنیکه رو ببینه و مجبور بشه سلام داد جوابش بده 

دیگه من اصرار کردم نزدیک غروب منو برد سرخاک داداش

واقعا خالی شدم چقد حرف زدم باهاشون چقد گریه کردم اولین بار بود برام مهم نبود کسی ببینه اشکمو

و قبرستونم هنوز خالی نشده بود 

بعد نیم ساعت داداش اومد منو بلند کرد گفت دیگه پاشو اذانه

دلم براشون تنگ شده برای بابا برای داداش

من همیشه اون حمایتگر درونم مشکل داره بخاطر اینکه تو سن کم و حساسی بابا رو از دست دادم

و اصلادیروز سرحال نبودم بعد قبرستون 

و اجی هم کلی افطاری درست کرده بود غذا خوردیم و من همش دمغ بودم

یکم دیگه موندیم بعد زدیم به جاده که 11ونیم برسیم که زن داداش سرکار بود واون تایم دیگه کارش تموم میشد

داداش گفت خواب داداشی رو دیده گفت یه شب خیلی حالم بد بود 

گفتگوی درونی بدی داشتم با خودم سر این زنیکه 

و اینکه چقد این زن به ما بی احترامی کرد و چقد ما عزت گذاشتیم سرش یه عمر

تو مراسم بعدش نذاشتیم اب تو دلش تکون بخوره 

گلایه مند بودم از داداش چرا؟چرا دخترت اینطوری کرد؟

و گفت باهمون حال خوابم برد 

خواب داداش رو دیدم که تو مراسم محرم هستیم عین همیشه که داداش موکب داشت

تو موکب نشسته بود جمعیت فراون و اون داشت نوحه میخوند و یه لیوان شربت واسم فرستاد یه لیوانم دست خودش بود

و وسط نوحه سرش به علامت سلام تکون داد یه لبخندی زد و لیوان اورد بالا یعنی شربتو من برات فرستادم بخور

گفت چه حالش خوب بود مثل قبل مریضیش چقدر لپاش گل انداخته بود مثل همیشه

وگفت دیگه اروم شدم که داداش حواسش هست

راست میگه خط قرمز داداش خانوادش بود وچقد عشق داداشاش رو میخورد 

هیچی من فکر کردم فقط خودمو واگویه منفی دارم سر این قضیه انگار همه ی خانواده درگیرن سر این 

ولی جالبه هممون اسمش میاد فرار میکنیم میگم وای نیارید اسمشو نمیخوایم بشنویم اسم زنیکه رو 

ما تازه حذفش کردیم این زن هیچ کاره ماست!

و جالبه من مدام تو ذهنم اینه وای اینا نمیتونن فامیل داداش حذف کنن وگرنه این کارو میکردن!

وبعد اسم داداش وفامیلیش هرروز پررنگ تر میشه!

و محمد رضا تجارتش رو توسعه داده و یه شعبه دیگه زدن جالبه بازم به اسم داداش!

واینو من هرروز توی ذهنم دارم

و داداشی میگفت وای دقیقا منم به همین فکر میکنم که فامیلیش داره روز به روز پررنگ تر میشه

اینکه پسر کیه چه خانواده این؟ عموها هم حرفشون همین بود

عمو کوچیکم روز چهلم به زنیکه گفته بود بالا بری پایین بیای هرکاری کنی این مرد فامیلیش فامیلی ماست و هرروزم جلوته فامیلش تاابد

وفامیلش رو بچهاش و نوه هاش میمونه تا ابد!

کولر دیگه رسما دیشب سوخت

نمیدونم چه مرگش بود

اضطراب این روزهای من خراب شدن وسایل برقی عین بقیه مردم

چون واقعا من به سختی اینارو خریدم و با زحمت

دیشب هوا بد نبود بدون کولر خوابیدم 

ولی فکر روزهای اینده ام

محمد زنگ زد گفت کولر رفته بالاتر شده 18 تا 19 تومن

بخاطر قیمت دلار خیلی هردو غصه خوردیم 

گفت ولی نگران نباش من یه مقداری میذارم روی پولت اگر کم اوردی عمه تو کشور غریب که نیستی من هستم

و تازه خودم میام با نصاب نصبش میکنم چون دوست دارم بیام بهت سربزنم با نامزدم و داییش نصاب هست

میارمش هم فال هم تماشا یه مسافرتم هست

امیدوارم هوا همینطوری بمونه تا من بخوابم کولر بخرم:)))))))))

صبح امروز یه جلسه داشتم 

ایقدی عدم تمرکز داشتم که اقای عباسی گفت اصلا مثل هرروز نیستی دیگه من بعد نیم ساعت خداحافظی کردم

هیچی دیگه مشهود شد من حالم خوب نیست گفتم ببخشید من 5شنبه ها یکم حالم بد میشه گفت طبیعی

و اینکه تو ایقدی باهوشی و ایده پرداز اصلا عین هرروزت نیستی از همکارا عذرخواهی کردم

رییسم دیشب نصف شب کلی سوال داشته و .... باید به اونام رسیدگی کنم

درگیرم شدید ذهنم یاری نمیکنه.

صبح بیدارشدم 

عین فیلم های خارجی همینطوری

نشسته بودم جلو گاز تو اینه فر خودمو میدیدم 

و یهو برگشتم گفتم خاک تو سر اونی که تورو نداره 

خیلی با وقار و شیک در عین حال با لباس خواب

همینطوری اشکام سرازیر شد 

دلم برای بابا داشتن تنگ شد

گفتم یه روزایی خسته میشم از بابای خودمو بقیه بودن و این انصاف نیست همیشه زندگی برا من سخت بوده و سخت بمونه؟

انصاف هست؟

نه نیست

دلم یه زندگی خطی میخواد برا چند وقت بدون دغدغه حتی بدون پیشرفت ولی بدون فشار

انصاف نبود زندگی همیشه سخت باشه 

و دلهره اور

یاد حرفایی که به خودم زدم تولد قبلیم افتادم 

هرگز در باورم نبود امسال داداشم نداشته باشم

ولی ته دلم و تو حرفام گفتم معلوم نیس خود باشی یا نباشی

یا عزیزانت 

پس قوی بمون

ولی مگه ضعیف بودن و گناه داشتن یه روزهایی حق ما نیست که طفلکی باشیم؟

دلم بابا رو میخواد وبی دغدغگی بابا داشتن همین.که هرچیزی خراب شد هرجایی به مشکل خوردم زنگ بهش و روش حساب کنم رو حرفاش دلداریاش

رو مرد بودن و محکم بودنش

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان