از انعطاف پذیری شکل آب شدم دیگه:)
استاد مهمون اومد براشون کلاس رو نیم ساعت پیش کنسل کرد
من اون موقع تو خیابون بودم
رفته بودم کوروش خرید
استاد مهمون اومد براشون کلاس رو نیم ساعت پیش کنسل کرد
من اون موقع تو خیابون بودم
رفته بودم کوروش خرید
خوب واقعا باورم نمیشه امروز داره تموم میشه
واقعا روز سنگین و سخت و پر از بغض و عصبانیت و خستگی بود
اما خودم شماتت نکردم چوون صبح که بیدار میشدم میدونستم چه روزی در پیش دارم
و سعی کردم خودمو کنترل کنم
که به کسی آسیب نزنم.
خوب تا حالا شده یکی زنگ بزنه خونتون بعد فکر کنه مثلا داره با مامانتون حرف میزنه؟
یا صداتون با خواهر یا برادرتون اشتباه بگیرن؟؟
من زیاد صدامو با آجیم اشتباه میگیرن
اینم از آب دوغ خیار خانوم سرآشپز وقتی دما بالای 50 درجه است
و کولرهم خراب:))
زنگ زدم چندتا تعمیرکار همه گفتن جمعه است وبیرون شهرن!
حالا یکی ندونه فکر میکنه بیرون از این شهر چقدهوا خنکه!
البته اینجا مد اکثرا باغ دارن بیرون از شهرولی خوب بازم گرمه
درنهایت کمی صبوری کردم و باز مجدد پشت کولر رو شستم
که خنک بشه و اگر مشکل ترموستاتش هست که داغ کرده
خنک بشه!
حالا جالبه موقعی که خاموش شد هم من تازه شسته بودمش
هر صبح یکساعت خاموشش میکنم و آب میریزم که خنک شه
چون هوای بیرون بالای 50 درجه است و تو راه پله است باید این کار انجام بشه
دیگه داشتم نامید میشدم
یکی از تعمیرکارها گفت من میام اما شب، بعد گفتم عصر بیاید حداقل که اگر وسیله نیازه
خودتون وقت داشته باشید براش تهیه کنید
گفت بیرون شهرم و مطلقا از این کارا نمیکنم برا کسی یعنی جمعه رو کار نمیکنم
اما باشه عصر برمیگردم بخاطر شما
و ....
پیرمرد مهربون عید هم اومد ابگرمکن رو درست کرد.
دیگه بعدشم پیام داد یک ساعت پیش که یاد اوریش کنم ساعت 6 که راه بیفته
اما در یک حرکت عجیب باز که کولر شستم و یک ساعتی که گذشت روشن کردم
درست شد، و فکر میکنم خیلی داغ کرده بوده!
سالن مرتب لباسها هم مقداریشون تکلیفش روشن شد
یخچال تمیز شد
گاز و آشپزخونه هم همینطور
تی هم کشیدم
موند لباسهای زیاد بیرونی که باید مرتب بشن وبه چوب لباسی آویزون کنم
یه سری اتو لازمن.
داخل کمد رو باید مرتب کنم.
و اتاق خواب و سروسامون بدم
پرده آشپزخونه و ملافه های اون شب که مهمون اومده بود و ملافه های تعویضی تختم هم خیس کردم.
که عصر بشورمشون.
خواستم گروه حذف کنم گروه وبینار رو میگم
که 7 نفری تقاضا دارن کلاس دومی دوباره تکرار بشه
منم قبول کردم گفتم اسامی رو اعلام کنید به ده نفر هم برسه من براتون تکرار میکنم.
تا حالا شدی یکی از زندگیش بنویسه؟ خیلی واقعی هم بنویسه و بدون دروغ بعد
تک تک کلماتی که بیان میکنه از احساساتش آرزو و رویای شما باشه؟؟؟
دیشب تا ساعت دو بیدار بودم و دوقسمت لوسیفر دیدم آخرای فصل سوم باز جذاب شد
شکر خدا که این سری کلاس تموم شد و خوشحالم از نتیجه اش:))
یعنی عملا جونم در آومد این سری بخاطر خستگی و حرف زدن و توضیح دادن زیاد
خدا به همه اساتید و معلمین عمر با عزت بده واقعا.
خوب یادم نبود اصلا خودم ظهر وبینار کاری داشتم
خدا یه روز دیگه هم بهمون هدیه داد، اما مشخص نیست که امروز آخرین روز زندگیمون نباشه!
هر مشاوری رفتم میگه تو خیلی آدم پیچیده ای هستی
و درنهایت همیشه من فکر میکنم همه چی رو گفتم!
اما اونا فکر میکنن یه مسائلی هست که من اعتماد نکردم و نگفتم