دوباره سبزخواهی شد میدانم...

امروز حالم بهتر از تمام 22 روز گذشته است...

دیروز داداش یه نونهای مخصوصی خریده بود که داداش همیشه دوست داشت

سفارش داده بود یه خانوم تو خونه براش بپزه 

ناهار  که نرفتم خونه داداش و زن داداش زنگ زد بیا ناهار ما منتظرتیم 

گفتم نه من که گفتم نمیام دیگه بنده خد غذام رو گذاشته بود با داداش برام اورد که تو راه بخورم 

که من میلی نداشتم

رفتیم اول خونه نون ها رو بسته بندی کردیم برا بهشت زهرا

و بعد دیگه تا ما رفتیم همه سرخاک بودن و روز بسیار گرمی بود

در حدی که از دیروز گرما زده ام 

و دیروز که رفتم سرخاک خیلی خیلی شلوغتر از همیشه بود

و انگار درون خودم نبودم و بیرون خودم مشاهده گر همه اون فضا بودم

اشکام همینطوری میرختن و چندتا دوستام اومده بودن دیدنم و عرض تسلیت 

دوست صمیمی دوران بچگیم اومده بود و من تازه اخرش فهمیدم دوستمه و داره ارومم میکنه اونجا نبودم

عین فیلم شروع شد همه چی من رسیدم سرخاک و چند دقیقه بعدش سوره ضحی پخش شد

مثل یه صحنه از فیلم های ایرانی برا نشون دادن مرگ ... و ختم

تازه اونجا بود که تک تک خانواده رو نگاه میکردم و می دیدم اره واقعا داداش نیست و رفته 

و همه دارن گریه میکنن عین یه فیلم مراسم 20 روز گذشته برام مرور شد

و زن داداش غش کرد بردنش خونه 

و فکر میکنم زن داداشمم عین من تازه داشت باور میکرد اون روز 

که غش کرد

اون که رفت خانوادش هم رفتن 

و فاطیما هم مامانش که برد رسوند و خیالش راحت شد خوب میشه برگشت

و من بعد 20 روز فرصت کردم کنار خاک داداش بشینم مامانم و اجی و زن داداش یجوری میشنن که کسی دیگه نمیتونه بره کنار خاک داداش 

و من نیاز داشتم با حرف زدن باهاش باهاش حرف میزدم و بی قرار شده بودم 

داداش کوچیکه اصرار داشت منو ببره اما محکم موندم گفتم باید بمونم حرف بزنم 

ولم کنید چرا نمیذارید عین ادم سوگواری کنیم؟چرا میخواید نذارید گریه کنیم شما چه مرگتونه اخه؟

بشینید دور داداشتون و گریه کنید 

مامان و اجی رو هم فرستادم با علی برن نمیخواستم ناله های مامانمم بشنوم میخواستم فقط خودم باشم و داداشام 

اینو که گفتم داداش بزرگه هم نشست و گریه کرد داداش سومی هم نشست و گریه کرد

سامی و محمدم همینطور 

خوب چرا گریه نمی کنید عین ادم چرا مغرورید چرا محکم نگه داشتین خودتون و دارین سکته میکنید 

میخواستم هرچی خاکه بریزم رو سر خودم میخواستم تموم موهام ریز ریز کنم

ولی محکم ایستاده بود و فقط با داداش حرف میزدم و گریه میکردم 

و اونا هم گریه میکردن تا حدی که هممون سبک شدیم 

و پاشدیم 

شب هم تو مراسم دعای کمیل شلوغ بود خونه داداش 

دعا که تموم شد با داداش برگشتیم خونه دیگه 

نمیخواستم تنهاش بذارم تو جاده هم اینکه دوست ندارم بمونم تو اون فضا

دیشب زن داداش زنگ زد باز و یه حرفایی زد حالت گلایه طوری نه از من از اجی

منم گفتم مسول رفتارش نیستم واقعا و کمکی از این بابت برنمیاد ازم و سعی کنه کنار بیاد

درگیر حاشیه نشه 

صبح هم فاطیما بعد 20 روز زنگ زد و حرف زد بالاخره 

از دردهاش گفت حرف زدیم ارومتر شد و قرار شد بعد چهلم بیاد چندروزی بمونه

همون موقع هم قرار بود با دخترها بریم بیرون 

دیگه اومدن دنبالم کیک وچایی و عصرونه اورده بودن رفتیم پارک 

دختر دایی میگه مامانت اینا ناراحت نشن یه وقت اومدیم پارک؟

گفتم مهم نیس قرار هم نیست بهشون بگم 

من مدل عزاداری خودمو دارم داداشم ادمی بود که غم خوردن برا مرده رو دوست نداشت

میگفت مشکی هم نپوشید من میخوام هرچی دوست داشته رو انجام بدم هرچند مجبورم مشکی بپوشم 

و فعلا ابروهام رو برندارم تا چهلم طبق رسوم خانواده 

به زن داداش زنگ زدم گفتم ببین چندروز بعد چهلم عیده درست نیست تا سال بمونن فامیل

ازادشون کن برن بیرون برن ارایشگاه مراسم جشنی چیزی دارن رو بگذار کنن

گفت اره داداشت دوست نداشت کسی غم بشینه بعدش 

گفتم بخصوص برا فاطیما و عروست بذار برن بیرون بگردن برن با شوهراشون بیرون ول کن حرف مردمو

حتی من دوست دارم توهم ازدواج کنی بعد داداشم والا ول کن حرف مردمو.

بوی چمن حالم رو خوب کرد 

و حرف زدیم وخیلی خوب بود دوسه ساعتی نشستیم و منو رسوندن 

که زن داداش زنگ زد فردا میخوام پیشت گفتم باشه بیا 

 

 

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان