چه اعداد قشنگی
من عدد 4 و 7 رو خیلی دوست دارم:))
ان شالله که خیر امسال
لحظه ورود سال جدید و نو رو خیلی از نظرروحی احساس کردم
انرژیشو واقعا گرفتم
سال 1403 حقیقتا از نظر روحی و کاری برای من یه جورایی
بین دقیقا صفر وصد بود
به صفر مطلق رسیدم به صد هم رسیدم
ناآرومی که سال گذشته داشتم
و آرامشی که تجربه کردم رو میتونم بگم در زندگیم اصلا تجربشو نداشتم
اما هرجایی که نگاه میکنم مسیرو
جا نزدم ادامه دادم حتی با روح زخمی
و ارامش انتهای سال
و حس خوب شروع سال نو رو مدیون همون ادامه دادن و جدیتم هستم
از نظر کاری هم جنبه های از خودم رو دیدم که هرگز در زندگی کاریم ندیده بودم
شروع سال با کار بودم و همچنان
این چند روز همچنان خوب نخوابیدم
البته بجز کمی دیشب و امروز
تونستم نصف روز عید برم پیش مامان
یه تصادف ریزی کردیم که خدا به خیر گذروند
و دقیقا کلمه تصادف که میگن حقیقتا تصادف بود در یک جاده صاف
بدون هیچ ماشینی
بدون سرعت
حقیقتا حس کردم یه قضا بلایی از آسمان نازل شد!
یهو من و داداش احساس کردیم ماشین روی یک دریاچه یخ شناور شد
همین اتفاق دقیقا تو یاسوج هم برای داداش میفته چندساعت بعدش
ماشین هیچ مساله ای نداره واقعا ای بی اس خیلی خوب کار میکرد
مساله همون قضاو بلا هست
شوک بزرگی بود وقتی داداش گفت دیروز مجدد همین اتفاق افتاد براش
و این بار ماشین اسیب دید و نزدیک بود بیفته توی دره
حس ششم من وفاطیما خیلی قوی
دیروز هی میپرسید عمو رسید؟
من هم خودم حس بدی داشتم ولی میگه تو جاده تماس نگیرید وقتی میرسه خودش به تک تکمون زنگ میزنه
همیشه هم یادشه و واقعا تامیرسه پارکینگ خونه زنگ میزنه به هممون بعد میره داخل خونه
دیگه خدابخیر گذروند
منم اصلا انگار بهم سم دادن بعدش که رسیدم خونه بی هوش شدم
تویه حال بدی بودم
سرگیجه داشتم
دیشبم رفتم مراسم خونه زن داداش
بعد شاید 8 سال در مراسم احیا بودم
حس خاصی نداشتم واقعا
چون مساله وجود خدا و ارتباطم باهاش یه مساله معنوی قوی
که برای من نماد مذهبی نداره!اما بودن در هرجمع مذهبی غیر افراطی که در مدح خداست
حال خوبی بهم میده
برای من بنده های خدا بت نیستن
و اصلا از نظر من هیچ بنده ای با بنده دیگر تفاوتی نداره بخصوص در درگاه الهی و عالم هستی
دیروز با مریم شینیون و میکاپش رو انتخاب کردیم
حقیقتا از بابت اینکه مریم داره از این شهر میره براش خیلی خوشحالم
چون آرزو رفتن و مستقل شدن بود که اونقدر در شخصیتش مستقل زندگی کردن بدون شوهر وجود نداشت!
و خوشحالم که براش اتفاق افتاد
اما از بابت اینکه یه رفیق خوب که میتونستیم باهم تایم بگذرونیم توی این شهر رو از دست میدم ناراحتم
چون من دوستایی که دارم اینجا اندازه انگشتهای یک دست هم نیست چه برسه دو دست:))))
دیشب از مراسم میم اومد دنبالم هنوز همدیگه رو برای عید ندیده بودیم
و رفتیم شام خوردیم و تو این هوای بهاری وبارونی دور دور کردیم
سبزی پلو ماهی عید رو من امروز درست کردم برای خودم و میم
میخواستیم بریم باغ که دیگه کنسل شد من کلی کار دارم امروز
اگر تایم داشتم امشب میریم