من اون دخترک ته تغاری خانواده ام که یه روز که از مدرسه برگشت
دید باباش برای همیشه ازاین کره خاکی رفته
و از اون روز تصمیم گرفت دیگه لوس نباشه!
ولی گاهی عجیب دلم میخواد لوس باشم همین
دیروز که تو گرما حرکت کردیم
البته من خونه رو عین دسته گل تمیز و مرتب کردم و دوش گرفتم
و ناهارمم خوردم که داداش زنگ زد نیم ساعت دیگه میام دنبالت
یکم گرما زده و عصبی بود به بچها غر میزد
که دعواش کردم
کلا داداش عصبانی میشه زن داداش وبچها سکوت میکنن
بچها از حساب بردنشون
زن داداش از ارومیش که میدونه نباید الان حرفی بزنه
ولی من میتونم دعواش کنم بگم غر نزن همیشه هم حرف گوش میده تنها کسی که وقتی داداش که به ندرت
هم اتفاق میفته عصبی شه رو تو این حالت میبینه خندش میگیره منم
دیگه یکم سربه سرش گذاشتم یادش بره
پارسینا هم اخم کرده بود هیچی حرف نزد باهام
میگم چته میگه من دلم میخواد پیش بابام بمونم
این پسر برعکس همه پسرهای ایرونی بابایی:)
برعکس همه باز بچها که با خانواده مادریش بزرگ شده و ایقدی بهش محبت شده
خانواده پدریشو بیشتر دوست داره
یعنی حرف وقت میریم شهرمون گریه میکنه موقع برگشت
بزرگم شده باز هنوز عادت بچگیشو داره
خلاصه همین
ایقدی دیروز مامان هی منو بو کرده وبغل کرده لوسم کرده
که صدا اعتراض همه دراومد:)))))))
اجی هم از مشهد برگشته بود قبل رسیدن ما
و کلی برام خرید کرده بود یه شال ابریشم خوشگل خریده بود واسم
یه تیشرت
یه ست دست بند و انگشتر مسی
یه کیف پیکینک
شامم اومدیم خونه قدیمی
تو فر قدیمی من پیتزادرست کردم و سمبوسه پیتزایی و سیب زمینی تنوری
خداروشکر سقف خونه رو زدن ولی خوب چون زیربنای ساختمون 500 متر هنوز خیلی کار داره
و حالا حالاها هزینه و درگیری داره امیدوارم سریعتر ساخته بشه
مامان خیلی این خونه رو دوست داره
بعد شامم که یکم نشستیم دور هم که دیگه دیر بود باید برمیگشتیم
ساعت 1 اینا رسیدیم
که هوا خیلی خوب بود داداش گفت اگر خوابت نمیاد بریم دور دور گفتم هستم
یکساعتی دور دور کردیم وبچها خوش گذروندن ما هم کیف کردیم وبعد دیگه اومدیم خونه تا من خوابیدم شد 3
صبح خواب موندم
الان خورشت قیمه ام بار گذاشتم منتظرم تپل بیاد کلاس شروع کنیم
بعدم برم به کارای شرکت و بقیه کارام برسم
کلاس دیشبم که ساعت ده شروع میشد
ماتازه اون موقع راه افتادیم
شرکت نکردم
بعد دیدم همین دخترخانمی که اعتراض داشت به تایم و روز کلاس
همون کلاس شرکت نکرده! گفته من خوابم برده بوده!
واقعا مسخره است
حالا من از قبل گفتم بااین روز وساعت موافق نیستم اکثرا این ساعت من یا با لیلا اینا هستم
یا خونمونم
یا اگر خونه خودم باشم کار دارم
این روزها تو مغزم فقط موسیقی پلی میشه
گریه و خنده کنار همه
زن داداش دیشب داشت از خاطره داداش تعریف میکرد که اولین باری که مهمونش کرده براش خورشت قیمه
درست کرده بوده که دوست داشته
وبهش گفته من فکر میکردم داداشیم گشنه میمونه وتو اشپزی بلد نیستی بسکه مامانت کدبانو و همیشه ساپورتت میکنه
بعد من یهو وسط اون جمع دلم هری ریخت همش فکر میکردم بعدش قرار مثل همیشه
بریم داداش دم در ببنیم و خداحافظی کنیم ازش
اشکام یهو سرایز شد
یادم اومد با دستای خودمون خاکش کردیم
پاشدم از جمع مامان نبینه
زن داداش ولی دید
واین روزها سوالم اینه
چطور من گذاشتم داداش رو خاکش کنن؟
چطور باور کردم نیست
چطور گذاشتم بهش بگن مرحوم؟
هنوزم کسی بهش نمیگه مرحوم
کنار اسمش اینو نمینویسن کسی دلش نمیاد
دارن رفیقاش بار سفر میبندن مثل هرسال برن کربلا
کی طاقت داره بدون اون بره؟
مدام دارم این روزها وسط خنده هام به این فکر میکنم
چطور واقعا ما ادمها عزیزمون رو خاک میکنیم؟
امروز صبح برادر زن عموم فوت شد که پسرخاله بابا هم میشه
مرد شریفی بود و بسیار محجوب و محبوب
چقدر سخته مرگ ناگهانی سخته
اصلا نمیتونم دلداریشون بدم از راه دور طاقت رفتنم ندارم
نازی میخواست یه تحقیقی درباره ادمهای دم مرگ بیمارستان های زیر مجموعه دانشگاه محل کارش شروع کنه
قبل رفتن داداش
و با اشک گفت نمیدونم چرا تورو انتخاب کردم
و هردو باهم اشک ریختیم بابت اینکه میدونستیم من به زودی قرار جگرم اتیش بگیره
من و نازی تنها ادمهای بودیم انتظار مرگ داداش رو داشتیم ولی ناباورانه
داداشی دیشب میگفت دیگه ختم نمیرم
دیگه استوری و استاتوس و پیام تسلیت به هیچ کس نمیگم
بسه بسکه هم دردی کردیم با همه سرمون اومد
قلبم براش اتیش گرفت
گفت ما دور همیم خوبیم رابطمون با کیفیته
باید فقط حواسمون به خودمون باشه
گفتم ما رابطمون خوب و باکیفیت بود الانم هست
ولی جای خالی رو نمیشه پر کرد جاش خالی همیشه
----------
موسیقی ذهنم از دیشب
دریا نمیرم....
بزن از تنهایی بیرون برگرد کنارم ....
-------------
کار بیمه ام اوکی شد و دیگه به شرکت خودمونم گفتم بیمه برام رد نکنن
وقرارشد حق بیمه رو دیگه بیارن نقدا رو حقوق بعد از مهر
---------
اتفاقا خوب و غم و رنج زندگیم میکسه
-----------
امروز اومدم خداروشکر کنم بابت بوی تن مادرم و حسی که هنوز دارمش
و بابت دوستان خوبی که دارم