یه روز بیدار میشی میبینی زندگی روی سرت آوار شده
یه روز دیگه بیدار میشی میبینی همه چی آباد شده...
زندگی همینه
این جمله رو خیلی شنیدیم
وقتی عزیزی از دست می دیدیم بقیه میگن زندگی همینه
وقتی جدا میشی زندگی همینه
وقتی توی یه امتحان رد میشی زندگی همینه
وقتی اونی که دوست داری رو از دست میدی زندگی همینه
وقتی بدهکار میشی زندگی همینه
وقتی کارتو از دست میدی زندگی همینه
و ....
چرا وقتی خوشحالیم همه چی خوبه نمیگیم زندگی همینه؟
مگه غیر اینه که روزگار درسته آموزگار سخت گیر وبد اخلاقیه
اما منصفم هست!
روی همون خرابها دوباره آباد میشی
یکی از دوستام طی 6ماه گذشته کلی دادگاه و.... حرص خورد
بخاطر یه سرمایه گذاری هرچند سود کرده تو اون سرمایه گذاری
خونه خرید
ماشین فروخت
و...
الان بعد شش ماه همه چی دقیقا توی یه روز درست شد!
خونه فروش رفت
ماشین کاراش درست شد
گفتم فلانی؟
مسیر رو نگاه کردی از کجا به کجا اومدی؟
چقدر خوب شاهد بادقتی برای زندگیمون باشیم
من می دیدیم این مسائل باعث شد از چه جمعهای خودشو بکشه بیرون
چه ادمهایی رو خط زد
با کیا دم خور شد سر این مسائل
نخوای تغییر کنی بچسبی
زندگی به زور مجبورت میکنه!
وقتی داشتم براش شرح میدادم چشاش گرد
گاهی فقط باید شل کنیم همین!
برنامه ریزی هام کمی راکد مونده
دیروزم نوبت دکتر پوست داشتم این بار ساقی هم همراهم بود اونم مشاوره میخواست
دکتر تهش برگشته میگه دو تا رفیق این مدلی ندیدم
اصلا ساقی یه فازی از شخصیت منو روشن میکنه
که از اون سیس خشک و رسمی خانم مهندس طوری آروم و گوشه گیر
میشم یه نوجون شاد و پرانرژی و باحال و شوخ که همش تو کل کل
بعد ساقی باید ببینید
یه خانم معلم رسمی کت شلوار طوری رو تصور کنید
که دقیقا با من میشه همون تو اون مایه های نوجونی که گفتم
جلسه قبلی دکتر شمارم رو گرفت
یه سری مشاوره از من نیاز داشت تو حوزه شغلیم
دکتر تایپ من نیست!
خودشم اینو متوجه شده وواقعا قصدش همون مشاوره گرفتن بود نه چیز دیگه
قرار ساقی هم بوتاکس و نخ لیفت استفاده کنه
من هنوز تا هفته اینده کارای پوستیم طول میکشه بلکه بیشتر
دیشب ساعت حدود 9 کارام تموم شد از مطب زدم بیرون رفتم خریدای خونه
میم میگه خدایی با این صورت کبود پر از جای امپول
بدون ماسک میری خرید اصلا برات مهم نیست؟
میگم نه چقدر احتمال داره این آدمها قیانه من یادشون بمونه؟
اصن یادشون بمونه سالی چندبار قرار از اینجا رد شم؟
خدای اعتماد به سقف بودن دارید؟؟؟ دقیقا همون موقع خریدام تموم
میم وسط یه جلسه وقرار داد بود
نگران برگشتنم بود اون موقع شب
آژانس هم نبود یعنی باید منتظر میموندم
همین من که میگم حرف مردم مهم نیست اسنپ نگرفتم!
منتظر و معطل آژانس شدم
چون اینجا شهرستانه درو همسایه میگن فلانی از ماشین فلان پیاده شد!
تاجایی که بشه در حوزه اختیاراتم به این مردم دهن کجی میکنم برای لذت و ارامش خودم
اما یه جاهایی هم عقل ادم نمیذاره شاید پختگی و بالغی یعنی همین