چقدر دلم این روزها دعا میخواد
یه دعای قشنگ مثل جوشن کبیر
مثل دعای تحویل سال که حالتو خوب میکنه
دلم میخواد مثل همون موقعها که هرشب سوره یس میخوندم
و حال دلم خوب میشد بخونمش
یه جورایی حس میکنم با این دعاها یکی بغلت میکنه یکی شبیه خودم
که منو به خودم میرسونه
برای میم همه چی حل شده
اما برای من منقلب نه!
طوفان های زیادی رو این هفته پشت سرگذاشتم
نیمه جان ادامه دادم
به خودم احسنت گفتم یه جاهایی بابت اینکه ول نکردم
کم اوردم افتادم اما ول نکردم فرار نکردم موندم
تسک ها تموم شدن بین بیم و امید ارسالشون کردم
اگر من سابق بودم کنسلش میکردم
ولی همچنان موندم
به تپل معذرت خواهی بدهکارم این روزها نشد با مشتری ها حرف بزنم
کارای سایت یکم عقب موند
اما کارهای دیگه رو انجام دادم و سه چهار کاراز استادم مونده
باید تاپایان هفته اوکیش کنم
عصری به میم زنگ زدم گفتم من فردا میرم کلینیک پیش تراپیستم
برای امروز وقت داده بود کنسل کردم
چون باید میرفتم مطب دکتر مامان وداروهاش میگرفتم
داروهای بعد از عمل رو میگرفتم
و هم اینکه به میم میگفتم به نظرم یه حس بدی بود بهش نگفتم از پنهون کاری خوشم نمیاد
نمیخواستم الان که هردو اسیب پذیرتر از هر زمانی هستیم
چالش دیگه ای به وجود بیاد
اول حرف زدیم حال ماهی هاش و اکواریومش پرسیدم که عین یه بچه هرروز بهشون میرسه
و یکم که صحبت کردیم گفتم من یه چیزی میگم میدونم ناراحت میشی
ولی خوب گفتنش بهتر ازنگفتنشه ترجیحم ایه ازم ناراحت بشی ولی بدونی تا خوشحال باشی و ندونی!
وقتی گفتم یه چند لحظه سکوت کرد
بعد گفت از نیازه برای حالت برو حتما
نوبت گرفتی؟
گفتم اره برا امروز بود کنسل کردم گفتم باید بدونی
گفت اگر لازمه خودم زنگ بزنم برات نوبت بگیرم هرچند دکتر واسه تو وقت داره!
اینو با خنده گفت خدایی زنگ بزن اگر دکتر نگفت خانم موجا همین امروزم میتونه بیاد
خدایی هم راست میگه:))
خلاصه هرچند تلخ بااین قضیه کنار اومد و مجبور هم کنار بیاد :))))
صاحبخونه هم یه سری کار اینترنتی داشت ازش گرفتم اوکی کردم
رفتم تو محله خرید کردم برگشتم
الان بشینم پای کارای استاد و شام گرم کنم
از بابت اینکه فردا میرم تراپی خیلی خوشحالم