شاید این اولین گفتگوی جدی من و میم بود!
خوب بهمن ماه داره تموم میشه وارد ماه اسفند و اخر سال میشیم
دیگه باید برنامه ریزی ها و هدف گذاری هامون مشخص کنیم
و یه ارزیابی از امسالمون داشته باشیم
من عضلات دستم ضعیف بود و درد داره گاهی
الان که عضلاتش قوی شده دردش کمتره
ولی بازوم همچنان درموقع بالا اومدن ناگهانی گاهی دچار اسپاسم میشه
بعد از گفتگویی که با میم داشتیم
تقریبا همه چی خوب پیش رفت
یه جورایی متوجه شد وقتی من حالم تو همه عاملش اون نیست
اگر من کمکی نیاز داشته باشم بهش میگم
من میدونم تاریکی هایی دارم و دوستشون دارم
یعنی خودم رو با همه ی این نقصها دوست دارم
امروز عصر
بعد از انجام کارای شرکت دوم
به این نتیجه رسیدم که این کارو دوست ندارم
و از طرفی روحم تحمل همچین فشاری رو نداره
همون دوکار قبلی هم خیلی وقت گیر وزیاده!
دیروز که خیلی سخت گذشت:(
تا اخرین لحظه ای که خوابم برد هم پای سیستم بودم
حقیقتا من از مهمان ناخوانده اصلا خوشم نمیاد
حالا هرکسی باشه!
بالاخره دیشب تونستیم من و میم همدیگه رو بعد از حدود ده روز ببنیم