گفتگوی جدی!

شاید این اولین گفتگوی جدی من و میم بود!

همیشه اولش یااخرش ختم میشه به شوخی یا ابراز علاقه یا خاطرات سه پیش تاالان میم از من

اما امروز جو جور دیگه ای بود 

من پاشدم در 45 دقیقه باقی مونده تا کلاس

خونه رو تی کشیدم و گردی گیری کردم و جارو کشیدم 

وبخت با اتاق خواب یار نبود مثل همیشه موند اخرسر!

میم زنگ زد که میری کلاس؟ گفتم اره ولی خودم میرم 

یکی از پالتوهای کوتاهم رو پوشیدم چون سردم بود 

میگه خیلی زود از خونه بیرون زدی

واقعا چرا؟

میگم خوب شاید قرار دارم واقعا به این دقت نمیکنی شما؟

میگه واقعا این جنبه رو در نظر نگرفتم که 15 مین زودتر راه میفتی واسه خاطر منه 

وچقدر این لذت بخشه 

گفتم خوبه زبون نریز 

البته نشد حرف بزنیم 

عموش زنگ زد کل اون 15 مین که من نشسته بودم 3 مین فقط تونستیم حرف بزنیم 

و میم هرچی با میلی جواب عموش میداد و خداحافظی میکرد خان عاموش ول کن نبود 

یه سری کارای املاکش رو سپرده بود به میم 

و..

دیگه در حین مکالمه من ازش خداحافظی کردم رفتم کلاس

زنگ زد میگه عموش بد موقع زنگ زد برگشتنی بگو بیام دنبالت بریم دور دور

 و حرف بزنیم 

گفتم باشه 

ولی امروز کلاسمون 10 مین زودتر تموم شد

یه مبحث اخری بود از اسپیکینگ و نقل قول ها و زمانها 

بعد استاد تخته رو سیاه کرد از جزوه گفت اینو بنویسید تا بعد توضیحش بدم 

در هین نوشتن 

مژده میگه به نظرت اینا یاد ما میمونه؟

گفتم منم داشتم به همین فکر میکردم:))))

بعد میگه من دارم از ازمون ایتلس منصرف میشم میگم خوبه به داداشات که اونجان بگو برات یه شوهر جور کنن:))

منم دارم به ازدواج فکر میکنم:))))

ایقدی خندید 

بعد استاد درس داد و سوال پرسید من فقط میتونستم جواب بدم

چون ذهنم عادت کرده به مسائل فرمولی تقریبا گرامرم برا همین از بچها بهتره 

من جواب استاد ها وتغییر زمانها رو میدادم بابت جملات خبری و امری و سوالی

بعد مژده میگه تو که خوب یادش گرفتی

میگم اره دیگه ازدواج نمیکنم:))))

هفته پیش از من تحقیق کرده بود!

اومد گفت فلانی چیکارت میشه!

گفتم فلانی خودمم:))))) اسم کوچیکم رو نمیدونست بعد رفته بود کلی تحقیقات کرده بود

در نهایت خیلی کارش ضایع بود 

چون با داداشش میاد اموزشگاه 

چندباری هم اصرار اصرار برسونیمت و...

قبول نکردم یعنی متوجه شدم میخواست منو با داداشش اشنا کنه

و ...

دیگه گفتم اره منصرف شدم ازدواج نمیکنم یاد گرفتم اینو ازمونم میدم:)دی
چون کلاس زودتر تموم شد من پیاده اومدم به میم زنگ نزدم

میم خودش سر ساعت 8 زنگ زد گفت بیام دنبالت گفتم نه من الان دو قدم مونده به شرکتم

گفت ااا خوب مگه قرار نبود زنگ بزنی بگی بیام دنبالت 

گفتم نه دیگه اومدم همین جا حرف بزنیم 

میگه این پالتو خیلی بهت میاد فکر نمیکردم رنگ شتری بهت بیاد 

میگم ترجیح میدم بهم میگفتی رنگ آبی شال بهت میاد:))))))

میگه من و تو نابودیم تو مسائل عاطفی هیچی بلد نیستیم بعد تو بدتر من تو ذوق هم میزنی تازه :::::) اینو راست میگه خدایی

میم کلا خانوادتا ادمهای هستن که با عملشون دوست داشتنشون نشون میدن

خانواده منم همین بودن تا دوسه سال پیش

الان دیگه با وجود من یاد گرفتیم بهم ابراز محبت کلامی و نوازش کلامی برسونیم بهم

و ابراز کنیم محبتمون رو 

میم میگفت من دیدم چطوری تو و داداشی همدیگه رو بغل کردین بوسیدن ذوق کردین از دیدن هم 

چقدرخوبه مدل خانوادگیتون اینطوری تو روابط عاطفی!پس تو بلدی ابراز نمیکنی!(منم نپرسیدم کجا مارو دیدی چو دانی و پرسی سوالت خطاست!! بچم تو بالکن بود دیگه)

گفتم اره تا حدودی بلدم ولی تو رابطه به نظرم مرد باید ابراز کنه بیشتر مدل من اینطوری کلا

دیگه نشستیم در مورد شرایط اقتصادی و شرایط پیش رومون حرف زدیم 

در مورد مهاجرت 

میم اصرار داره من ایتلسم رو بگیرم و اقدام کنم 

یعنی اونم اصرار نمیکرد من خودم هدفمو رو بخاطر یه رابطه کنار نمیذاشتم 

یکی از دلایلی که از امیر جدا شدم هم همین بود یعنی انتظار داشت بابت اینکه ممکنه ایتلس دادنم با ازدواج کنسل بشه و من ویزای اف ببره

من خوشحال هم باشم!

در صورتی که من اصلا اینو نمیپسندم که این مدلی بذارم برم 

میم در مورد سرمایه گذاری هاش صحبت کرد

و....

خلاصه نشستیم جدی جدی به مساله مهاجرت چالشهای پیش رومون 

رابطمون 

اینکه شرایط اقتصادی سال اینده چطور هست و... حرف زدیم 

میم مرد مهربونی و دست خیر هم داره 

خیلی غصه مردم رو هم میخوره 

 

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان