من میدونم تاریکی هایی دارم و دوستشون دارم
یعنی خودم رو با همه ی این نقصها دوست دارم
میخوان دیگران فکر کنن من خودخواهم؟ اهمیتی نداره برام!
مهم نظر خودمه درباره خودم
دیروز بعد ازیه استراحت کوتاه
عصر میم زنگ زد گفت بیا درمورد این حالت صحبت کنیم
من میرم شرکت توهم زودتر از همیشه راه بیفت برا کلاست که بتونیم صحبت کنیم
بهش گفتم مدتی نیاد دنبالم برای کلاس رفتن!
پیاده روی رو بیشتر دوست دارم
از طرفی ایقدی برنامم سنگین که وقت هوازی زدن تو باشگاه رو ندارم
یه روزدرمیون همین پیاده رفتن و برگشتن میشه هوازی من
خلاصه منم که زودتر حاضر شده بودم و یه تیپ زمستونی خوب هم زده بودم
گفتم بذار قدم زنان برم چون بوت پام بود نمیشد تند راه برم
رفتم دیدم میم منتظرمه
یکم حرف زدیم در مورد یه سری مسائل و رفتارام بهش توضیح دادم
که شخصی سازی نکنه هیچی رو
فعلا مساله ای بااون ندارم واقعا
توی این وضعیتم ازش انتظار ندارم احساس مسئولیت کنه حالمو خوب کنه
اگر نیازی داشتم بهش خودم بهش میگم!
اونم یکم درمورد مسائلی که با داداشش داره صحبت کرد
اینکه تلاشش برای به زندگی برگردوندن هنوز هم موفقیت امیز نبوده
یکم دیر رسیدم کلاس
حدود ده مین
اقایون هیچ کدوم نیومده بودن
که من به دوستم گفتم چرا زنونه است کلاس
همه اقایون با کی رفتن ولنتاین ؟
استاد شنید کلی خندید
یه تیکه پروند منم گفتم استاد همه خانما هستن اقایون با کی رفتن سرقرار؟
والا
همون لحظه یکی از پسرا رسید از اون مذهبی هاست
همه کلاس رفت هوا
بنده خدا هم اصلا متوجه نشد قضیه چی بود...
بعد کلاس رفتم گل فروشی گل خریدم همون لحظه یه خانواده تو ماشین بودن ازم ادرس پرسیدن
بهشون ادرس رو دادم یه دختر بچه ناز کیوت بغل مامانش نشسته بود هی بوس فرستاد وبای بای کرد واسم
قند تو دلم اب شد
قرار بود به میم زنگ بزنم بیاد دنبالم یعنی ازم قول گرفته بود
ولی دوست داشتم تو بارون پیاده برم گفتم میرم تا شرکت
نهایتا اونجا بهش میگم که پیاده روی بهتر واسم
ماشینش پارک بود ولی خودش نبود خداروشکر
وسطهای راه زنگ زد که چرا زنگ نزدی من یه سر رفتم یه خرید کنم برگردم
گفتم پیاده اومدم اوکیم گفت پس من برگشتم بهت زنگ میزنم بیای دم برات باقلوا خریدم
این باقلوا فروشی اون سرشهر وکلا رژیمی باقلواهاش خیلی من دوست دارم
از طرفی این همیشه باز نیست مغازه اش میلی باز میکنه
میم چندباری تو دوهفته گذشته رفته و بسته بوده
دیگه اومدم شامم رو خوردم چندباری هم زنگ زدم حرف زدیم
و گفت الان میای دم در ؟
گفتم نه بذار اخر شب
که کوچه خلوته
حوصله شلوغی ندارم
دیگه ساعت 11ونیم اینا اومد برام یه پک از اب میوهای دست گیر طبیعی خریده بود و گل و باقلوا
ازش تشکر کردم
بابت اینکه به یادم بوده
نشستم پای فیلم دیدن
بچهااین سریاله رو که گفتم حتما ببنید قشنگه و هم کمک کننده برای روابط عاطفیتون تازه مینی سریال هست
ده قسمته
امروز هم صبح با حوصله بیدارشدم رفتم باشگاه خیلی روز سنگینی بود
ولی اوکیم الان
حبوبات خیس کرده بودم از 24 ساعت قبل
تا رسیدم اینارو پختم برای میل پروپ های این هفته ام
جدی دارم به مربی گری فکر میکنم
تنها جایی که من حالم خوبه و بی خیال کائنات و مسائلشم باشگاهست
دارم به این فکر میکنم چه کاری میتونه منو ایقدی غرق خودش کنه؟
برای مهاجرتمم بهتر هست راه هموار تر میشه!
خوب امروز رفتم تو سایت فدراسیون بدنسازی ثبت نام کردم
منتظرم دبیرخونه مدارک هویتیم رو تایید کنه که بتونم آخرین دوره مربی گری امسال رو که اواسط اسفند هست رو شرکت کنم
احتمالا برای تاییدیه باید تا هفته آینده و پایان تعطیلات صبر کنم
اینم اولین قدم من به سمت مربی گری:))
هرچند فعلا صرفا یه مدرک شخصی هست ولی دوستش دارم چون برای خودم دارم یه قدمی برمیدارم اونم در جهت علایقم
البته تو برنامم هست یه سری دوره فینگر فود و کیک و شیرینی هم برم ولی نه توی این شهر
دوست دارم برم اصفهان
و اونجا با داداش برم کلاس داداش هم دوست دارم دوره فینگر فود رو بره عین من عاشق غذا و اشپزیه
ولی فعلا باید صبر کنم تا سال آینده.