گفتگو...

بالاخره دیشب تونستیم من و میم همدیگه رو بعد از حدود ده روز ببنیم

کل روز رو خونه خودش بود یکم کسل یکم خوابالو یکم بی حوصله 

ولی نیاز به خلوت داشت 

هرچند هرچندساعت زنگ میزد حال منو میپرسید ولی قشنگ مشخص بود که 

که خستگی و استرسها و بی خوابی ها کلافه اش کرده 

قرار بود در مورد این حالش صحبت کنیم 

منم خونه رو عین دسته گل تمیز کردم و وقتی خیالم از تمیزی و مرتب بودن خونه راحت شد

ناهارم دیزی درست کرده بودم

و بعد ناهار هم نشستم پای سریالم 

به خودم قول داده بودم با لپتاپ فقط تفریح کنم و کار نکنم دیروز رو 

که خیلی خوب و موثر بود تو استراحت مغزم

بعد از اذان کارای خونه تقریبا تموم بود که گفتم برم هم قدم بزنم و یکم هوازی انجام داده باشم

هم اینکه خریدهای بهداشتی رو انجام بدم تا فروشگاه نزدیک خونه خلوته 

میدونستم جمعه ها این ارایشی بهداشتی سر میدون بازه 

اونقدرم اقای خوش اخلاق و با حوصله و با اطلاعاتی 

که خوب راهنماییت میکنه هرچی میخوای ازش بخری 

بخصوص وسایل ارایشی رو 

یه خط چشم ماژیکی نیاز داشتم که سه ماه خط چشمم تموم شده بود 

یه ماسک برای صورت نیاز داشتم اونم شهریور تموم شده بود 

و فیس واشم و....

میم زنگ زد گفت داره میره دفتر برا جلسه اخر با عموش و داداشش

گفتم ان شالله خیره 

گفت تو هم مسیر خلوت نرو 

شهر خلوته همه رفتن سفر یا اینور و اونور

دیگه میم که اینو گفت دیدم راست میگه 

از همون مسیر همیشگی و دفترشون رد شدم دیدم اره عموش اینا نشستن 

البته قبلش زنگ زدم زن داداش که اش درست کنم بیاین شما؟

یا من بیام؟

گفت که شام خونه خواهرش دعوتن

بذارم برای فرداشب

که امشب باشه. 

پارسین عاشق اش رشته است 

خیلی بد غذا شده دیگه تنها غذایی که میخوره فقط مرغ و سمبوسه و اش رشته است

از وقتی اخرین بار سرما خورد یکی دوماه پیش

دیگه هیچی جز فست فودی و مرغ و اینا نمیخوره 

که برای روده های حساسش هم غذا فست فودی مناسب نیست

و زن داداش خیلی کم این چیزا رو بهش میده بخوره 

من که رد شدم از دفتر یه جوری نگاه نکردم که میم رو ببینم حتی فقط دیدم چندنفر نشستن اونجا تو لابی

دیگه رفتم خریدهام انجام دادم

خیلیم خلوت بود شهر

اون فروشگاه مورد نظرمم باز بود

دیگه خریدام با خیال راحت انجام دادم

یه سایه ماژیکی ابی و سفید هم خریدم برا تنوع خوبه 

چون من بیشتر اوقات ارایشهام نود هست و ملایم 

خریدا روانجام دادم و اومدم خونه هنوز میم جلسه داشت 

یه نیم ساعت بعدش زنگ زد که 

تازه تموم شده جلسه و چرا ردمیشی باز هیتلرشدی 

گفتم انتظار داری بیام با عموت اینا سلام علیک کنم:)))

شام درست کردم و خریدام رو جابه جا کردم

و روصورتم ماسک گذاشتم

و اتاق خواب مرتب کردم

و که میم زنگ زد گفت میره با دوستش یه دوری میزنه ذهنش اروم شه

ووقتی برگشت میاد دنبالم.

ساعت 11ونیم بود که برگشت من سیگارم تموم شده بود

رفت سیگار خرید برام و منم فرنی درست کرده بودم واسش

واقعا عجیب برام 

دیشب متوجه شدیم چقدر مارنجهای مشترکی در زندگیمون تجربه کردیم ولی جدا از هم

درمورد مسائل داداشش صحبت کرد و مسیری که پشت سرگذاشته 

رازهای خانوادگیشون رو بیان کرد 

خوب تو هرخانواده ای یه سری مسائل هست که فقط خودشون میدونن

و مربوط به گذشته اس.

منم کم از این مسائل ندارم 

ولی میم صحبت کرد درباره همشون 

که ذهن من شفاف بشه در مورد عملکردش

قصه فوت داداشش رو مطرح کرد که خیلی واقعا ناراحت کننده  بود و بخاطر صمیمیتی که داداش بزرگه اش و مهران داشتن

مهران رسما از بین رفته 

لحظه مرگش اولین کسی که بالا سر داداشش میرسه مهران بوده 

و یه عمر این لحظه براش میمونه 

یه سری مسائل دیگه هم هست که دلیلی نداره اینجا بگم مسائل خانوادگیشون رو 

ولحظه فوت پدرشون هم میم و مهران بالا سر پدرشون بودن که اون اتفاق میفته 

و شاهد جون دادن پدرشون بودن 

که این ترامای گذشته رو در مهران فعال کرده

البته واقعا بخشی از ماجرا اونقدر سنگین بود برام که اشکم دراومد

ولی ممنونم از میم بخاطر صداقتش و ارزشش پیش من صدبرابر شد 

که همچین ادم قوی هست 

شب خیلی خوب بود و اولین شبی بود من تونستم اونجا بخوابم 

هروقت میرم تا صبح بیداریم من یجا بند نمیشم چون من خوابم نمیبره 

ولی دیشب من رو کاناپه خوابم برد 

میم بیچاره از فکر اینکه من نیفتم از رو کاناپه هی تیکه تیکه میخوابید

ساعت 9 اینا بود بیدار شدم 

گفتم تا کوچه خلوته من برم خونه 

مسخره بازی دراوردم که ببین فیک نیستم:))) اعتماد به سقفو با اون دست ورو نشصته

اومدم خونه قهوه دم کردم و چایی

ولی حس کردم خوابم میاد هنوز

گرفتم خوابیدم تا 12:)))))

 

 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان