کار استاد تموم شد
انبوه ظرفهای توی ظرفشویی
و انبوه لباسهای کومه شده تو اتاق خواب باقی موند!
دست دست کردم تا ساعت سه ونیم
که بگم استاد نه این کار خیلی وقت میبره
که دیگه یادش گرفتم و انجام دادم
خدا پدریوتیوب رو بیامرزه!
خیلی خیلی خستم و خوابم میاد
ناهار خیلی کم خوردم
و اصلا نتونستم نصفشو بخورم
این کم اشتهایی همچنان ادامه داره
دلم هوس پیتزا خونگی کرده
ولی نون ندارم تو خونه
و دیگه میره برای روزهای اینده
اگرم داشتم حس پای گاز ایستادن نداشتم
الان فقط دلم خواب میخواد
که میدونم زوده برای خوابیدن
باید صبوری کنم تا ساعت 11
قرار بود با تپل حرف بزنیم یه جلسه ای قرار بود غروب بذاریم
منم که کسل احتمالا همش خمیازه میکشم
ولی یه باری از رودوشم برداشته شد کار استاد بهش دادم
امشب کلاس هم داریم با استاد که شرکت نمیکنم
حوصله ندارم اصلا.
امروز روز غمگینی بود واسم مدام فکر میکردم به موهای اون دختر به جونش
و نفسی که برای همیشه خاموش شد