بعد دوسال من رفتم بندر
یادم نمیاد اخرین بار کی رفتم اصلا فکر کنم برا بله برون محمد رفتم
و ایقدی شلوغ بود که واقعا من یکی با استرس رفتم وبرگشتم بخاطر شلوغی جاده
و بی اعصابی داداش کوچیکه نسبت به ترافیک
ساعت 3 اینا رسیدیم بندر و رفتیم خونه داداش
اون رفته بود تشییع و ما دیگه نرفتیم تشییع چون دیر رسیدیم
من و مامان و اجی و داداش بودیم
دیگه یکم نشستیم وحرفو پذیرایی داداش سومی و زن داداش و بچهاهم اومدن اونام رفته بودن تشییع
و دیگه پاشدیم رفتیم خونه عمو عیددیدنی عمو و نیم ساعتی اونجابودیم و بعد رفتیم بازار پیش محمد و پسرعموها
مغازهاشون کنار همه و تو یه راسته است و راحت بودیم
ولی خیلی شلوغه اونقدری که اصلا نمیشه با ماشین رفت بازار
دیگه من یه آسیاب برقی خریدم برا خونه ام
میخواستم یه غذاسازم بخرم که جنس خوب گیرم نیومد
دوسه تیکه هم لباس برا باشگاه و خونه خریدم و یه تیشرت بگ برا بیرون
شامم قرار بود بریم بیرون که بعدش بریم مسجد ختم
که دیگه نرفتیم بیرون از بازار رفتیم مسجد ختم و عرض تسلیت به زن عمو
و یک ساعتی نشستیم ودعا رو موندیم و دیگه گشنمون بودپاشدیم بیایم خونه شام بخوریم
زن عمو بنده خداخیلی ناراحت بود چون مادرشم مریضه و اینم بچه کوچیکه است وسختشه
دیگه اومدیم خونه داداش شام رو خوردیم دور هم داداش اینا موندن ولی ما دیگه ساعت 9 اینا پاشیدم
ساعت 1 هم خونه بودیم
امروزم ناهار دعوت اجی و دوستاش بودم ولی من نرفتم گفتم حسش نیست
گواترم هنوز مشکل داره و خفه ام میکنه
و بی حالم کلا دوست ندارم جایی برم مگر از اجبار!
حالا میگه بعد ناهار باید باهام بیای بریم خونه خاله!
ببینم حسش هست برم؟
