به خیر گذشت!
دیروز به همکارم میگم بیا کمال گرایی رو بذاریم کنار!
نخوایم بی نقص باشیم!
یه مدت ذائقه(اینو درست نوشتم؟ نمیخوام گوگل کنم:)) مدیر هم عوض شده
خوب طبیعی استراکچر که عوض میشه خروجی ها هم باید عوض بشه
بهش میگم این مساله برای من و تو گنگ
من و تو هم مشکل سوال کردن داریم!
پس بیا ازمون وخطا کنیم نهایت از کارمون ایراد میگیرن
باباایقد سختش نکنیم کار مدیر ایراد گرفتنه! اما وظیفه کارمند کار کردن
حالا این کارکردن باید بدون ایراد و اسیبم باشه دیگه
ولی قرار نیست همه چی اوکی پیش بره:)))))
اینطوری شد که ساعت 10 و30 دقیقه شب تصمیم گرفتیم خروجی کار رو ارسال کنیم!
امروزوم همینطور پیش میره!!!!!
فردا هم همینطور!!!
احتمالا شنبه هم !
برای من سختتره شنبه ویکشنبه
چون کارم تو کمپانی کمه و تعطیلم شنبه
اما نیمه وقت جای دیگه کار میکنم یعنی روز تحویل پروژه هام به کارفرماست
که از دیروز پیام داده که زودتر برسونمش چون میخواد تسویه این ماه میلادی رو بزنه
و میخواد هزینه ها رو به احتساب اون دو پروژه که باید تحویل بدم حساب کنه
خلاصه اینکه خیلی خیلی شلوغم تا یکشنبه دوشنبه هم خودش شروع هفته است:))))
میم جایی رفته که انتن نداره خیلی یعنی برای اینکه بتونه با من حرف بزنه باید بیاد پایین کوه:)
بعد دیشب اومد شبخیر بگه میگه اگر در راه برگشت من پیش دوستام
خرس منو خورد مسئولش تویی
میگم مگه واجبه اخه؟ ولی جدا ادمو شیر و پلنگ بخوره ابهت بیشتری داره :)))))
میگه این حرفت یادم میمونه :)))))))))
تصاویری که میفرسته قلبم رو رنده میکنه برای رفتن در طبیعت و ارامش
دلم میخواد تنهایی بزنم به جاده!
کار ما اینطوری که یکی دوروزی که کار کمه
اونقدر خسته روزهای قبلی که فقط دلت میخواد لش کنی:((( تا بنجنی دوباره هزاران کار ریخته سرت!
خوب دیگه من برم خیالم راحته ناهارم دارم برم جلسه با همکارم تسک رو پیش ببریم
از ساعت 9 هم بقیه کارام رو یکم سبک کردم
ولی خوب بخشی از تسکهای من سبکی نداره یعنی در لحظه است!
