این سری گردوغبار نبود واقعا خاک خالی بود
ایقدی شرایط وحشتناک بود که همی بگم نزدیک دو میلی متر خاک سرخ نشسته بود همه جا
خاک بر سر ما می ریزین ان شالله عاملش خاک برسرشه به زودی::))))))) الهی آمین
اینکه خنده است ولی یه روز واقعا می خندیم!
تازه خاک کمی کمتر شده
و تونستیم به زندگی معمول برسیم
منکه کل دیروز و پریشب سردرد و سرگیجه حال بدی داشتم بابت گردو خاک
ایقد اسموتی درست کردم خوردم تا یکم بهتر شدم
میم میگه قیافه ات دیدنی بود دیروز
قشنگ معلوم بود مریض شدی از اب و هوا
همچنان اصرار داره باهاش برم عروسی
الان یکم شل شدم که خوب یاد پارسال عروسی محمد افتادم دقیقا سالگرد عروسیشه
و دوست دارم برم عروسی دوباره
اما هیچ لباسی ندارم :))))))
باید برم خرید اگر قرار برم عروسی که همچنان به میم میگم نه
اما از جنبه های مغزم میگه پاشو برو عروسی
یکمم سخته چون نمیتونیم منو و میم تو مراسم بچسبیم به هم
دیشب میگفت اگر میخوای بیای من باید فکر یه همراه باشم کنارت باشه
داشتم به شوخی خانم یکی ازدوستاش میگفتم اون همراهم باشه
چون اینجایی نیست
بعد گفت نه اون؟ من دنبال کسی باید باشم در شان تو باشه سرش به تنش بی ارزه کنارت تو بشینه تو مجلس:))
لباسهایی میم هم خونه من گذاشته
چون من میخواستم کروات اینا رو براش اماده کنم کلا انتخاب کنم بینشون چطور بره مجلس
امروز عین مامانا تا چشم باز کردم
رفتم هوا رو چک کردم دیدم بهتر شده
راه پله رو شستم و سابیدم بسکه خاک نشسته بود
اونم خاک سرخ
مجبورم شدم دیوارها رو هم بشورم رو اونا هم خاک نشسته بود
--------
خوب میم رفت حنابندون و مراسمشون خوشم اومد
بسکه میم دقیقه به دقیقه برام فیلم میفرستاد
----
تصمیمم برای رفتن به عروسی عوض شد چون پی ام اسم
و کلا تحمل اینو ندارم ساعت 10 تا 5 صبح تو عروسی باشم که هیچ کس رو نمیشناسم خسته میشم
میم هم اگر منو رسوند خونه دیگه برنمیگرده عروسی میشناسمش
و میدونم عین دیشب دوست داره بعد سالها که عروسی رفته
و عروسی رفیقشه تا اخرین لحظات اونجا باشه
پس نمیرم کلا
دیروز تا پای خرید لباس هم رفتم و میم هم اومد اونجا
ولی طبق سلیقه من چیزی پیدا نشد جز یک کراپ کت کرم که خیلی شیک بود
احتمالا برای تولدم میخرمش اگر چیز بهتری گیرم نیومد
امروزم میم با همکاراش رفتن یه پیکنیک خارج شهر که جای بکر وزیبایی و انتن نداره اونجا
منم اینطوری استراحت میکنم و به کارهام میرسم سرحوصله
-----------
در مورد مریم زودتر از اونچه فکرشو میکردم
به اختلاف رسیدن
یعنی سر همون قضایای مالی که میدونستم برای دوستم بسیار اهمیت داره
به اختلاف رسیدن
خوب حقیقتا در ایران عرف اینه اقا بعد از عقد برخی از هزینه های خانم رو پرداخت میکنه!
یا یک کارت در اختیارش قرار میده و هزینه ها رو تامین میکنه
یا شماره کارت میگیره و از اون طریق....
مردی که دوماه از نامزدی و عقد گذشته
و هنوز نه کارت داده نه شماره کارت گرفته
نه هزینه ای رو تامین کرده
در خوش بینانه ترین حالت ادم نابلدیه
در بدبینانه ترین حالت میشه گفت خساست داره!یا بی مسئولیته!
که بی مسئولیتی به نظرم رد میشه چون مردی در استانه 50 سالگی
که بیزنس من موفقی
نمیتونه تقریبا ادم بی مسئولیتی باشه!
عین نوسروداموس شدم توی این سن هر رابطه ای رو ببینم میتونم به احتمال اختلاف و جدایی رسیدنش رو راحت حدس بزنم!
امروز مریم ناله کنان زنگ زد واین رو مطرح کرد که سر این مساله بحثمون شده
نکته بعدی اینکه دوتااز همکاراش باهم عقد کردن واونا یه فخرفروشی هایی کرده بودن که مریم حس حقارت کرده بود
که مثلا چرا فلانی برای من همچین هزینه هایی نکرده! یا فلان کارو نکرده!
خوب مریم ادم کم توقعی نیست اصلا
ولی توی این چند ماه کم توقعی کرده مراسم انچنانی نخواسته و... هزینه انچنانی خرید که تقریبا صفر جز حلقه!
بعد الان که درخواست هاش مطرح کرده اقا گفته شما که مادی نبودی؟ شما که اینطوری نبودی؟
چیزی که من دارم روز اول بهش میگم خودت باش از حق و خواسته هات نگذر یعنی رودربایسی نکن
چون بعدها که خواسته هات مطرح کنی اون ادم میگه تو که اینطوری نبودی عوض شدی!
خلاصه که مشکلات شروع شده خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم دوپامین جای خودش رو به واقعیت داد
هممون این روزها رو تجربه کردیم در رابطه هامون!
روزهایی هیجانی و دوپامینی محض و روزهایی که منطق و عقل وتجربه جاشو گرفته!
زندگی شبیه اونچه که در اینستاگرام میبینم یا ادما تعریف میکنن نیست
یه سری چیزی رو دلمون میخواد ولی شدنی نیست!
رابطه ارمانی و رویایی وجود نداره
هر رابطه نقصها وقوت های خودشو داره
و ما اینو باید بپذیریم و اینکه رابطه یه چیز دو طرفه است
و نکته اخر اینکه ازدواج کردن تصمیم بسیار سخت و مهمیه!
دوست من میگه الان انگار داره باورم میشه من باید بپذیرم مسئولیت زندگی رو
و خیلی وزودتر از اونچه فکر میکردم افسردگی مریم برگشت
قرار نیست ازدواج و رابطه حال مارو خیلی عوض کنه
مثل مهاجرت میمونه
اگر افسرده باشیم افسرده تر میشیم
اگر خوشحال باشیم خوشحال تر همین!
برعکسشم هست اگر یارت بد باشه!
----
دوتا همکار جدیدم هیچ انعطافی به خرج نمیدن و امروز یکی از مدیران میانی غیبتشون کرد
که تو خیلی دوست داری همکاری شکل بگیره مشهوده همه چی ولی گویا اون دونفر نمیدونن
وارد چه سیستمی شدن و کجا دارن کار میکنن و دلشون نمیخواد
من گفتم نه نکه دلشون نخواد اینها درگیر مساله غرور و قدرت شدن! نمیتونن بپذیرن دوتا خانم مدیرشون باشه
و من میبینم دارن سرپیچی میکنن لجبازی میکنن یا اصلا کم محلی میکنن!
مساله اونا همینه چون توانایی خوبی دارن
اگر این دوتا میموندن برای من بهتر بود مرخصی رفتن من راحتتر میشد:(